کم گفتی
شاعر از سوز دل و درد و غمش کم گفتی
از دل خسته و از قد خمش کم گفتی
زان همه غربت اندر حرمش کم گفتی
هرچه گفتی به خدا از کرمش کم گفتی
او کریم است کریمی که ندارد همتا
او کریم است کریم بن علی و زهرا
کاش از لطف پدر مادر او می گفتی
کاش از گرمی بال و پر او می گفتی
کاش از دست نوازشگر او می گفتی
کاش از دلخوشی نوکر او می گفتی
کاش می گفتی و دل باز تغزل می کرد
کاش می گفتی و شعر و غزل ات گل می کرد
خاک راه قدم یار خودش معجون است
لیلی از دین روی گل او مجنون است
تا ابد حاتم طایی به یدش مدیون است
دل ما از غم و از غصه بسی دلخون است
آخر ماه صفر گشته هوا دم دارد
آخر ماه صفرگشته و دل غم دارد
باز هم در دو جهان ولوله ای افتاده
بازهم گریه ی طفل پدر از دست داده
خواهری زار و حزین دست به کمر استاده…
و ملائک همگی بهر عزا آماده
شرری بر دل زهرای زکَیه زده اند
باز در عرش خدا هم حسنیه زده اند
روضه خوان گریه کنان از تن در تب گوید
از همان پیر کهن سال مودّب گوید
از همان راز عجیب و غم هرشب گوید
ازهمان کوچه و آن قد محدّب گوید
عرق مرگ به روی بدنش میریزد
لخته لخته جگرش از دهنش میریزد
زینب خسته و آزرده تنی… واویلا
زینب و لرزش سخت بدنی… واویلا
زینب و تشت و دوباره محنی… واویلا
زینب و اشک یتیم حسنی… واویلا
این همه رنج مصیبت و بلا سنگین است
دیدن داغ برادر به خدا سنگین است
شاعر : علیرضا خاکساری