کوفه نیا
نامه نوشتم که بیا امّا، نیایی
جان منِ غم دیده ای مولا، نیایی
کوفه پر از نامردی و بُخل و حسد شد
دریای رنگارنگ خوبی ها، نیایی
غیرت، وفا، مردانگی از بین رفته
شد کوفه در بند بَدِ دنیا، نیایی
دِرهم گرفتن تا تو را دَرهم نمایند
آدم فروشی میکنند اینجا، نیایی
بازار تیر و نیزه اینجا پا گرفته
رسم است بر نیزه زنند سر را، نیایی
شمشیر هاشان را زِ رو بستند اینها
از پشت خنجر میزنند آقا، نیایی
آخر تو را رو سوی صحرا می کشانند
غوغای محشر می شود برپا، نیایی
دنبال تو مادر هم از جنّت بیآید
ای یوسف آشفته ی زهرا، نیایی
تا که نگردد ارباً اربا جسم یارت
با آن علیِ اکبر رعنا، نیایی
آقا عجیب است، از حسن هم کینه دارند
با نوجوانِ مجتبی سیما، نیایی
شش ماهه ات را با خودت آوردی آیا؟
او کودک است، با کودک نوپا، نیایی
گرچه امان نامه برایش داده امّا
دارد عنادی شمر با سقّا، نیایی
حالا که میآیی نیاور دخترت را
حق همان دردانه ی بابا، نیایی
یک حرف مانده در دلم، آهسته گویم
ناموس تو اینجا شود تنها، نیایی
یک روز بعدِ کربلا کوفه میآید
با دستِ بسته زینب کبری، نیایی
بالای دار و با زبان بی زبانی
شد التماس مسلمت یارا، نیایی
مجتبی دسترنج ملتمس