شعر شهدا

گذرکردم ازکوچه سار حقیقت

گذرکردم ازکوچه سار حقیقت

چوکارون آشفته ی شهر غربت

وطن بود ودستان اعجاز عاشق

صف آرایی تیک وتاک دقایق

وطن بود وآوای چشم انتظاری

هجوم پرستو وش بی قراری

نمازی که دردشت خون خوانده میشد

به داغی سرب جنون خوانده میشد

نمازی که هر رکعتش یعنی هستم

به پای هدف های والا نشستم

قیامی  که نبض رگ مرزها شد

برای تپیدن,خودش خون بها شد

دوباره گرفتند شهر خدا را

حضور نفس های بی منتها را

وطن بود ومجنون درخون تپیده

و لیلا وفریا د درخود شنیده

هویزه,طلائیه,هنگام رفتن

به زیر گلوله گل از گل شکفتن

برای وطن دستهایی به سینه

و لبیک گفتن بسوی مدینه

خدائی ترین مرزداران ایران

شهادت,اسارت,حسینی مداران

گذرکردم آن سالها هم گذرکرد

به احساس شخصی که عزم خطرکرد

وتشییع کردیم گل واژه ها را,

سلامی جدا از خداحافظی ها

به نذر پلاکی که درخاک گم شد

به نامی که دربین افلاک گم شد

وامروز مائیم  آئینه  داران

همان حس زیبایی زیر باران

به تکرارتصویرها  زنده هستیم

به عهدی که با حرمت داغ بستیم

بیادی که دردل نهفته ست دیری

وداغی که درسینه خفته ست دیری

فاطمه وثوقی

 

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫۲ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا