گریه میکردم ولی با آن وضو میساختم
داشتم با آبِ رویم آبرو میساختم
گریه ام غسل طهارت بود زیر سایه اش
فطرتم را از گناهان شست و شو میساختم
باید این مِی های جاری را گرفت و جمع کرد
کوزه گر گر میشدم حتماً سبو میساختم
میگرفتم بیشتر زآنچه توقع داشتم
تا خودم را با کریمان روبه رو میساختم
پیرهن مشکی تنم کردم ولی با نخ نخش
ناقصی های دله خود را رفو میساختم
من رسول تُرکم و یک روز کلبش میشوم
چه سحرها در خیالم آرزو میساختم
امتحان کردم خودم روزی نمیگفتم حسین
از شبش تا صبح با آهه گلو میساختم
عمر من طی شد میان سوختن یا ساختن
با لبش میسوختم با زلف او میساختم
علی اکبر لطیفیان