من رو به هیچ کس نزنم تا حسین, هست
دل را بریدم از همه زیرا حسین, هست
دربِ ورودیِ دلِ نوکر سه قفله است
در بین خانه یکه و تنها حسین, هست
مانند یک کتیبهی مشکیِ هیئتم
که روی قلب تیرهی آن “یا حسین” هست
هر شب که غصه خواب و خوراکِ مرا گرفت
گفتم به خود بخواب , که فردا حسین, هست
بابا که رفت , غصه نخوردم به هیچ وجه
گفتم به خود نترس , که “بابا حسین” هست
هر جا که سخت , عرصه به من تنگ شد فقط
دیدم برای یاریام آنجا حسین, هست
ای کاش , وقت دفن , بگوید به من کسی
ای نوکرِ حسین ! , بفرما … حسین, هست
ای کاش , بین قبر , ندا آید از خدا …
اصلا نترس , “حضرت آقا حسین” هست
رضا قاسمی