یا صاحب الزمان(عج)
کاش من را بیقرار تاب گیسویی کنی
سرنوشتم را اسیر طاق ابرویی کنی
اشک را از دست دادن، سوی چشمم را گرفت
این دل تاریک، بیتاب است سوسویی کنی
با همین حال خراب از خانه ام بیرون زدم
کی می آیی از منِ دلتنگ، دلجویی کنی
پشت در ماندم، منِ درمانده را، راهم بده
روسیاهی آمده … خوبست خوشرویی کنی
گرچه من از بدترین، بدکارها هم بدترم
از کسی نشنیده ام از بنده بدگویی کنی
گر نمیخواهی مرا، من جای دیگر می روم
موقع رسوا شدن، باید تکاپویی کنی
خیمه ام را آب و جارو می زنم، یک سر بیا
قبل از اینکه قبر من را آب و جارویی کنی
دست خالی مرا خاک نجف پُر می کند
تا مرا با مرتضی مهمان بانویی کنی
من که میدانم دوای درد من کرببلاست
کاش از دردم بپرسی، فکر دارویی کنی
به خدا دلواپسم، یعنی مُحرّم زنده ام…
تا که عاشورا مرا خرج هیاهویی کنی
کاشکی با گریه ام در روضه ی جدّت حسین
کار مرهم، روی عمق زخم پهلویی کنی
آه ای باد صبا آهسته تر! باید تو هم …
با پریشان مادر او، شانه بر مویی کنی
رضا دین پرور