شعر مدح و مناجات امام رضا (ع)

یا غریب الغربا

می نشینم که مرا خانهء مادر ببری
تشنه ای را به لبِ چشمهء کوثر ببری

با گناهی ز بهشتِ همه بیرون زده ام
آمدم تا که مرا جنّتِ بهتر ببری

دام را پهن کنی جلد حریمت شده ام
مستحب است که در خانه کبوتر ببری

نوکر تو شده ام که به خودت رو بزنم
تو هم آقا شده ای که دل نوکر ببری

منت خادم تو می کشم ای شاه که گفت
ظرفی از خاک به دستم بده تا زر ببری

در شلوغی حرم، هول جزا را زده ام
در زدم تا که از آتش، همه را در ببری

“هر دری بسته بود جز در پر فیض جواد”
پشت این در بنشین فیض مکرّر ببری

آنقدر دور ضریحت گله کردم به حسین
تا مرا نیز به شش گوشه اش آخر ببری

یا غریب الغربا تو شده حتی یک بار…
غم خود را طرف مرقد خواهر ببری!؟

گفت زینب چقدر داد کشیدی سر من
آمدی شمر به گودال مگر سر بِبَری

مضطرب بود حسین، گفت به ناموس خودش
برو لازم نشود دست به معجر ببری

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا