کوفه همان شهری که مسلم کوچه گردش بود
کوفه همان شهری که تنها طوعه مردش بود
یک پیرزن تنها پناه ناله هایم بود
خون دل و اشک بصر تنها غذایم بود
اینها فقط اقا بیا اقا بیا کردند
بیعت شکستند و مرا تنها رها کردند
شهر ریا و فتنه و عیاش ها کوفه
پر گشته از ولگردها کلاش ها کوفه
چیزی که من دیدم ریا و بی حیایی بود
ظاهر خدایی بود باطن بی خدایی بود
گفتم بیا آقا سفیرت را حلالش کن
نعم الامیری و اسیرت را حلالش کن
دیگر رسیده جان من بر لب پشیمانم
اقا به جان خواهرت زینب پشیمانم
آقا به جان مادرت جان عموی من
برگشتنت گشته تمام آرزوی من
برگرد تا روی سرت خود سایبان داری
تا یک قمر دور و بر این کاروان داری
مسلم فدای قامت اکبر شود برگرد
زود است اهوی حرم بی سر شود برگرد
اینجا کسی فکر تو و نیلوفرانت نیست
اینجا به جز شمشیر چیزی میزبانت نیست
این مردها از غارت معجر نمی ترسند
از غارت خلخال از دختر نمی ترسند
حرف از گلوی اصغر و تیر و کمان هم بود
در پشت بامی سنگ در دست زنان هم بود
دیدم که در شب لشگر اوباش ها مستند
حرف از سر عباس بود و شرط میبستند
حرف از طلا و درهم و سوغات زیور هست
خورجین برای بردن و اوردن سر هست
بی سر شدن پای تو اقا ارزویم بود
در لحظه ی اخر دو چشمت روبرویم بود
من از سر دارالاماره داد خواهم زد
تنها فقط اسم تو را فریاد خواهم زد
تقدیر مسلم تشنگی بود و لب پاره
سر بر در دارالاماره تن به قناره……
امیر علوی زاده(پلک تر)