یا موسی ابن جعفر(ع)
واژه در واژه شب و روز غزل خوان بودی
سَــنَدِ مــــحکمِ زیبـــایـــی قـرآن بودی
چـارده سال غریبانه به زنــــــدان بودی
همه ی عُمر سـرِ ســفره ی بـاران بودی
حضرتِ گُل چه قَدَر خــار که بر تَن داری
دوســتی با همه و این همه دشمن داری
” کاظِم الغَیظ ” شــکوفا شدنِ لبخنـدی
الگــویِ مـهر و محبَّت به زن و فرزنـدی
شــال و عمّامه شبیـهِ پـدرت می بنـدی
شــهر بیگانـه ولی با همه خویشاونـدی
هیچ مســکین و اســیری نرود از یــادت
” بِشرِ حافی ” شود آنکس که شود آزادت
خانه ات نورِ علی نور … فقط زیبایـی ست
شعر در شعر بهشت است غــزل آرایـی ست
پسـرِ خانه عجب حیدرِ خوش سیمایی ست
دخترِ حضرتِ موســی چه قدَر بابایی ست
بنویســــید ســرِ خُـــم به سلامت باشد
حضرتِ فاطمــــه ی قم به سلامت باشد
مردمِ شهر به این واقعــه اذعـان دارند
همه از رایحه ی چشــمِ تو بـاران دارند
سرِ این ســفره نشستند اگر نـان دارند
و مسلمــانِ تو هستند که ایمـان دارند
گوش کن گوش صدایِ جَرَسی می آید
دارد از دور غریبـانـه کـسـی می آید …
کیست این مثلِ علی در دلِ شب آهسته
کیسه بر دوشِ شکسته دلِ قامت خسته
خانه خانه همه ی شـــهر به او وابستـــه
او که حتّی دلِ دشمن هم از او نشکسته
شهر خاموش شد و نقشِ تو بر ماه افتاد
مــاه هم کوچه به کوچه پیِ تو راه افتاد
کُفر افتاد به پایِ تو مُســلمان برگـشت
مور آمد در این خانه سُــلیمان برگـشت
زنِ بدکاره تو را دید و پشیمان برگـشت
آه… وقتی که نگهبانِ تو گریان برگـشت
دســتِ یک شــهر به دامانِ عَبایت افتاد
اشــــک زد حَلقه و زنجیر به پایت افتاد
مثلِ یک معجزه ای خوب که مَعلوم شدی
سوره ی شمسی و از نور که محروم شدی
روز ، زندانیِ شـب بود که محکــوم شدی
سوختن ، ارثـیه ات بود که مسمـوم شدی
جگرت سـوخت غمِ کـرب و بلایـی ها را
دشـتِ لب های تو خُشکاند لــبِ دریــا را
تو کریـــم بنِ کریمــی گُلِ احســان هستی
پسـرِ خـــاکــی و از مـــادرِ بـــاران هستی
جانِ عالم به فدایت که خودت جان هستی
پـــدرِ واقـعـــیِ کشـــورِ ایــران هســـتـی
گندمی گونـه ای و خوشـه ی گَندم داری
یک علی مشـهد و یک فاطمه در قم داری
ابراهیم زمانی