یا ولی الله
من که برایت غیر دردسر ندارم
مثل بقیه چشم های تر ندارم
تو دوستم داری ولی باور ندارم
خیلی پریدن دوست دارم پر ندارم
من از تو بردم آبرو هستم وبالت
باید که پیش تو بمیرم از خجالت
هر لحظه از یادم تو را بردم ضرر شد
اشکی که خرج تو نشد خون جگر شد
شبها برای تو نمردم تا سحر شد
با معصیت افعال خوبم بی اثر شد
من کاسب اشکم اگر چه خرده پایم
یک مرتبه ای کاش به چشمت بیایم
نگذاشته دنیا برای من حواسی
از تو رسیده نعمت از من ناسپاسی
تو بیشتر از من خودم را میشناسی
شرمنده ام شرمنده از این آس و پاسی
میدیدمت ای کاش در سن جوانی
آقا کجایی کوفه ای یا جمکرانی؟
من که نشد باشم علیِ مهزیارت
شیطان گرفته روح من را به اسارت
نفسم شده آلوده و دیده خسارت
بخشندگی تو به من داده جسارت
تو رو میندازی برایم رو سیاهم
من را جدا انداخت از تو اشتباهم
حال قدیم و آن سحرهایش کجا رفت؟
افتاد از لب اسم تو حال دعا رفت
خیلی دعای ندبه از من به قضا رفت
هی قول دادم قول هایم زیر پا رفت
اما فراموشم نشد سینه زن هستم
گریان آن آقای بی پیراهن هستم
گریان آن آقای بی یار و حبیبی
که تکیه بر نی داد از فرط غریبی
با چکمه برگرداند او را نانجیبی
پیچید در گودال عطر دل فریبی
آن مادری که پهلویش مسمار خورده
فریاد زد ذبحش سه ساعت کار برده
بهمن ترکمانی