خاتم پر بها دهد از کرمش گدای را
فقط برای او بخوان آیه ی انّمای را
طناب بسته ای اگر به دست های باز او
به روی خلق بسته ای دریچه ی سخای را
صوت سلونی اش چنان شوق سوال می دهد
«جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را»
عرش به لرزه می دهد هیبت حیدری او
در آن زمان که شانه اش لمس کند عبای را
مسیحِ دست های او زنده کند« مسیح» را
کلیم اژدها کند با مددش عصای را
روح الامین مقابلش سجده ی شکر می کند
دیده یقین درون او قبله ی حق نمای را
خدا نخواندمش ولی دیده جنون عاشقان
در نجف علی فقط تجلی خدای را
شنیده ام که در نجف کفاف مستی ست چای
بریز ای ابوعلی بر این خمار چای را
علی اصغر یزدی