دو چشمت ماه و خورشیدم، که از آن نور می ریزد
دو دستت کرده غوغایی، از آن انگور میریزد
بنازم نام زیبایت، عسل ها می چکد از آن
که با نامت ز چشمانم شرابِ شور میریزد
تمامِ آیه های وحی، از حُسنِ تو میگوید
که از هر واژه اش تنها دو صد منظور میریزد
تو حتی با جذامی ها نشستی و غذا خوردی
چنین شاهی کجا و کِی، گدا را دور می ریزد؟
عبایت را میانِ این گذر، گاهی تکانش ده
ز دستِ تو سلیمانا غذایِ مور میریزد
وصیت کرده ام بعد از مماتم روضه هایت را
بخواند هرکه روی پیکرم کافور میریزد
عجب بزم عزا و روضه ای داری که در آنجا
به یک لحظه دلِ هر عاشقِ رنجور میریزد
من از صبح ازل گریانِ زخمِ پیکرت بودم
کماکان اشکم از گهواره ام تا گور میریزد
دمَ مَغرب صدا زد، ده سوارِ تازه میخواهم…
دلِ آشوبِ زینب از همین دستور میریزد
بمیرم پیکرت بر روی صحرا شد پراکنده
چه خونهایی که از آن سینه ی مَکسور میریزد
پیمبر بوسه ها میزد گلویت را، ولی گودال
بجای بوسه، خون از حنجرِ مَنحور میریزد
میلاد فریدنیا