درد بی درمان به مادادند و درمان ساختیم
اتش نمرود دادند و گلستان ساختیم
فقر ما محدودیت زایی نکردو خیر شد
با گلیم کهنه قالی سلیمان ساختیم
شعر مدح و مناجات امام رضا (ع)
ساقیا بوی نسیم سحری ما را بس
در همین حد که نمودی نظری ما را بس
حاجت ازدل نگذشته تو روا می سازی
از گرفتاری ما باخبری ما را بس
فکر مشهد به سرت زد , تو شفا می گیری
در همین رفت , وَ آمد , تو شفا می گیری
صد و یک بار بگو “ضامن آهو مددی”
پس از این ذکر , به اَبجَد , تو شفا می گیری
در دلم پنجره ای رو به دلت باز کنم
تا که چشمان تو را با خبر از راز کنم
با نگاه تو نمانده است که پرواز کنم
تا خریدار شمائید کمی ناز کنم
من مریض هجرم و رویای درمان کافی است
پس تبم را خوب کن , کابوس و هذیان کافی است
بهر درمان تمام دردهای لاعلاج
آه … آقا یک نگاه تو به قرآن کافی است
به فکر کربلا بودم در اوردم سر از مشهد
بخوانم هرنفس باشوق بار دیگر از مشهد
اگر که میل حج دارم چه جایی بهتر از اینجا
اگر قصد سفر کردم چه جایی بهتر از مشهد
تسلیمم ای کریم که زندانی ام کنید
فکری برای بی سر و سامانی ام کنید
بخشش بس است, عمر من بی نوا گذشت
من را مؤاخذه به هوسرانی ام کنید
گنبدت مال خودت من فکر راهی دیگرم
فکر دستی مهربان و سرپناهی دیگرم
گندم صحن تورا خوردم که درفکر حرم
مثل آدم دم به دم درگیر آهی دیگرم
هربار میبخشی مرا, من نصف جان میشم
ازبس خجالت میکشم, آب روان میشم
صد سال پیش از کوچه ما رد شدی اما
هر وقت میبوسم زمین را آسمان میشم
این در همیشه روی سایل باز باز است
آقای این خانه عجب مهمان نواز است
این گنبد و گلدسته ها اعجاز دارند
اینجا سرافکنده همیشه سرفراز است
خیرت رسید و عبد معاصی عطا گرفت,
پست و حقیر عالم امکان بها گرفت,
رو بر تو کرد با همه ی روسیاهیش,
ازگوشه چشم نافذتان او شفا گرفت,
شمعی شدم که بی تو به سوسو درآمده ست
سوسو کنان دوباره از این سو درآمده ست
چشمم ز گنبد تو خود ماه آمده
ابرو به صحن رفته و چاقو درآمده ست