با ناله های ارض و سما گریه کردهام
آقا برای جد شما گریه کردهام
از کودکی برای غم آن قتیل اشک
با جامه سیاه عزا گریه کردهام
با ناله های ارض و سما گریه کردهام
آقا برای جد شما گریه کردهام
از کودکی برای غم آن قتیل اشک
با جامه سیاه عزا گریه کردهام
عمر این نوکر به پای روضه و غم رفته است
چشم خشکم را بخر، پابوس زمزم رفته است
گاهگاهی حال و احوال گدا را هم بپرس
گرچه من لطف تو را هر بار یادم رفته است
با گریه دستم را به ساغر می رسانی
ایام هجران را به آخر می رسانی
بیزارم از آن سفره که دورش نباشی
رزق مرا در روضه بهتر می رسانی
از تو ممنونم مرا دعوت به ماتم کرده ای
پای این سفره ..دلم را کشورِ غم کرده ای
از تو ممنونم که مابینِ شلوغی های شهر
این گدا را واردِ شهرِ مُحرّم کرده ای
بی تو لبخند هایمان بی روح، بی تو این خنده ها چه بی جانند
بی تو ای نوبهار شورانگیز همه فصل ها زمستانند
طفل توحیدمان که پیر شده باغ ایمانمان کویر شده
رو نمایان کن ای طراوت محض همه در انتظار بارانند
در فراقت شبیه بارانم
خون ببارم ز هجر جانانم
بی تو معنا ندارد ای یارا
صفحه صفحه کتاب قرآنم
ز فراقت گره خوردیم و نمردیم هنوز
سالها بی تو فِسردیم و نمردیم هنوز
عملاً کار نکردیم و فقط حرف زدیم
بار هجر تو نبردیم و نمردیم هنوز
میدهم آقا تو را آزار، هر هفته دو بار
بیقرارت میکنم بسیار، هر هفته دو بار
بر محاسن میکشی دست و تورّق میکنی
اشک هایت می چکد ناچار هر هفته دو بار
هر که از عشق تو بیمار نشد خواهد مرد
تب او هر شبه تکرار نشد خواهد مرد
خواب را دور کن دیده ی ما ، چون آنکه
سحری محض تو بیدار نشد خواهد مرد
سخت است از نبودنت آقا قلم زدن
بغضی غزل شدن، فقط از هجر دم زدن
یا در مسیر ثانیه های تلف شده
بر رفت و آمد ضربان ها قدم زدن
با این که دائم مایهی ننگ و عذابم
از خاکساری درت رو برنتابم
لطفا گذشته را فراموشش کن اصلا
امروز دیدن دارد این حال خرابم
ای آنکه از دل می بری زنگار ها را
با عشق درمان می کنی بیمار ها را
انکارِ وصلت را به جرم خویش کردیم
در شعر اگر چه دیده ای اصرار ها را