شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

آقای من

گر چه بی منت همیشه نان رسانی می کنی
جور دیگر فاطمیه مهربانی می کنی
نیستی در ظاهر اما باطنا لطف تو هست
ظاهری و باطنی صاحب زمانی می کنی

گریه

برپا شده بساط عزای طهور تو
باران نشسته کنج نگاه نمور تو

ای شاخه ی شکسته و طوبای سوخته
موسی نشسته فیض بگیرد زطور تو

فاطمیه

مبین ز فاطمیه شورشی در عالم نیست
به روضه راه ندارد دلی که محرم نیست

اگر مصائب زهرا نبود می گفتم
غمی عظیم تر از ماتم محرّم نیست

پاشیده سامانم

به خواب غفلت خویشم! زهم پاشیده سامانم
من بیچاره یک عمرست اسیر این زمستانم

به سمت این و آن بردم نگاهم را ولی افسوس
تورا دیگر نمیبینم! چه سنگین است تاوانم!

پای عشقِ

تو غصّه خوردی، ما که غَمخواری نکردیم!
تو ناله کردی، ما که دِلداری نکردیم!

یک شب اسیرِ رنجِ بی خوابی نبودیم!
از دوریِ تو گریه و زاری نکردیم!

فصل خزان

یک جورهائی عاشقم فصل خزان را
آموختم از برگ ریزان بذل جان را

-گرمی عشق تو مرا زنده نگه داشت
-با مهر تو لازم ندارم این و آن را

جمال یار

بازهم تنها شدم خیلی دلم را غم گرفت
بازهم معصیتم من را ز آقایم گرفت

هر زمانی دور ماندم از هوای روضه ها
زندگی ام را سراسر غصه و ماتم گرفت

داغ هجران

تو یار باشی ؛ داغ هجران درد دارد
سر؛در فراق رویت ای جان؛درد دارد

یک عمر نوکر بودن؛ آقا را ندیدن
ای باطن قرآن به قرآن درد دارد

آبرویم

تا دلت خون است، هر روز از من و امثال من
غیرِ سرخی نیست، در تقویمِ ماه و سال من

روضه‌هایم مو به مو هر وقت، تقدیم تو شد
قطره قطره خیس شد پرونده‌ی اعمال من

فراموشم نکن

گرچه دورم از تو آقاجان فراموشم نکن
کرچه کار من شده عصیان فراموشم نکن

محضر تو هِی بدی کردم ولی فرصت بده
این بدی را میکنم جبران فراموشم نکن

تحمّلِ هجران

در عاشقی, تحمّلِ هجران به من رسید
سرگشتگی به کوه و بیابان به من رسید

کشتیِ دل, به نیل و فراتم به گِل نشست
از دوری ات, دو دیده ی گریان به من رسید

ای یوسف زهرا

ای عاقبتِ کار به دست تو نگاهی
این عمر گذشت و نشدم آنکه تو خواهی

تا منتظر شدنم راه زیاد است
کو طاعت بی چون ز تو ای نور الهی

دکمه بازگشت به بالا