دل را به پای ناز تو ای ناز باختم
با این همه شکست ببین باز باختم
اصلا برای اینکه تو هم باورم کنی
اقرار می کنم که از آغاز باختم
دل را به پای ناز تو ای ناز باختم
با این همه شکست ببین باز باختم
اصلا برای اینکه تو هم باورم کنی
اقرار می کنم که از آغاز باختم
جمعه ها خسته و دلگیرتر از هربارم
جمعه ها چشم به راه تو فقط میدوزم
بغض در راه گلو مانده ولی میشکند
مثل یک شمع در این ظلمت شب میسوزم
نگو که نیست بگو دیدها خطا دارد
به هر کجا بروی نور, ردّپا دارد
دروغ بسته به خورشید قاری غیبت
که نصّ اَشرَقتِ الارض, ماجرا دارد
باز غمی در دلِ من جا گرفت
بس که سراغِ گلِ زهرا گرفت
منتظرِ روی توأم ماهِ نو
مُردم از این هجرتِ جانکاهِ تو
رتّل القران امّا باده را ترتیل کن
روزگار دشمنت را سرگذشت فیل کن
از سیاهی ها ببر اندیشه ی پیکار و پس
آیه نصرُ منَ اَلله را خودت تاویل کن
در راه مانده ایم و سواری نمانده است
از ردّپای رفته غباری نمانده است
از شهرهای یخ زده بیرون زدیم و باز
کوهیّ و سرپناهی و غاری نمانده است
برای دوری ات آهِ جگر بهانه گرفت
شکست بغض نهان, چشمِ تر بهانه گرفت
خوشا به حال دلم, از فراق و هجرانت
خودش به جای هزاران نفر بهانه گرفت
دلگیرم از شهری که مسکین را نمیفهمد
شهری که درد شعر پروین را نمیفهمد!
شهری که صورت های غمگین را نمیفهمد
شهری که ((لااکراه فی الدین)) را نمیفهمد
ای دلِ خسته ی من همدمِ ویرانی ها
غرق شو غرقِ خودت غرقِ پریشانی ها
زَرق و برق بدلیجات اسیرت نکند
ماه را گم نکنی بینِ چراغانی ها…!
ای گلِ پنهان شده ی فاطمه
پُر ز تولّای تو جانِ همه
گو که کجایی و کجا جویمت
در چمنستانِ ولا جویمت
کنون که حال دلم را تو در نظر داری
بگو به سمت کدامین گذر , گذر داری
تویی که راه گشایی تویی که راهنما
کلید رحمتی و در نگه قمر داری
کهکشان خاک ره اجلال تو
آسمان سایه نشین بال تو
در فلک مردم پی ماهند و من
در زمین دنبال استهلال تو