شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

یا صاحب الزمان(عج)

وقتی کسی گم ‌گشته ‌ای را در سفر دارد
دائم دلش با بی ‌قراری دردسر دارد

مشغول هر کاری که باشد باز ممکن نیست
یک لحظه از چشم ‌انتظاری دست بردارد

نام تو عالم گیر شد

بازبردم نام تو نام تو عالم گیر شد
عمر ما پای همین نام تو آقاپیر شد

آمدن های تورا ماجمعه ها تلقین کنیم
گفتی آقا زود می آیم ولیکن دیرشد

ای غریب ادرکنی

غریب مانده دلم ای غریب ادرکنی
یگانه قاری امن یجیب ادرکنی

عجیب حسرت شش گوشه دارد این دل ما
اگر تو می شنوی بوی سیب ادرکنی

یابن الزهرا(س)

دوباره جُمعه رسیدودلم بهانه گرفت

نیامدی, دلِ تنگم ازاین زمانه گرفت

ازآسمانِ دلم ابرِ غُصّه می بارد

نیامدی تو وبارانِ دانه دانه گرفت

دستم به دامانت

دستم به دامانت برایم چاره ای کن
من جز به دستانت به جایی دل نبستم
دریا به دریا میروم ساحل به ساحل
شاید که موجی نامه ات را داد دستم

یا عزیز زهرا (س)

نمیخواهم شبیه قبل آهم را نگه دارم
به تو رو میزنم تا تکیه گاهم را نگه دارم

نمیخواهم ببینم هیچ چیزی را بغیر از تو
برای دیدنت باید نگاهم را نگه دارم

یا ولی الله

منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد
صبح همراه سحرخیز جوانش برسد

خواندنی تر شود این قصه از این نقطه به بعد
ماجرا تازه به اوج هیجانش برسد

العَجَل‌

می رسد روزی که می آید سواری از سفر
این شب هجران به پایان می رسد وقت سحر

بهترین تصویر اهل آسمانی ها تویی
آخرین امّید قلب جمکرانی ها تویی

یک سحر می بینمت

ای که در دل هستی و با چشم ِ تر می بینمت
عاقبت یک روز با چشمانِ سر می بینمت

روبرویِ استغاثه های ناب مادرم
در دعای عهدِ هر صبحِ پدر می بینمت

یَااَیُّهاالْعَزیز

آخر کجاست جای تو یَااَیُّهاالْعَزیز
تاجان کنم فدای تو یَااَیُّهاالْعَزیز

با ذکر مَسَّنا و دَم اَهْلَنَاالضُّرَند
این دستها گدای تو یَااَیُّهاالعَزیز

رنگ از چهره پریده است

رنگ از چهره پریده است, خودت می دانی
عرقِ شرم چکیده است, خودت می دانی

پشت این خانه گدا آمده و با گریه
دستِ یاری طلبیده است, خودت می دانی

عشق یار

عادتاً دم ز عشق یار نزن
بی عمل حرف انتظار نزن

سر تو گرم بازی دنیاست
لاف مجنون بی قرار نزن

دکمه بازگشت به بالا