کارم شده ز دوری تو سوختن, بیا
بر این دل شکسته ام آتش مزن, بیا
یعقوب هم به گریه ی من گریه می کند
کنعان به گل نشست, عزیز وطن بیا
کارم شده ز دوری تو سوختن, بیا
بر این دل شکسته ام آتش مزن, بیا
یعقوب هم به گریه ی من گریه می کند
کنعان به گل نشست, عزیز وطن بیا
وقتی که نیستی تو, بهارم بهار نیست
وقتی که نیستی تو, به دلها قرار نیست
این روزهای تلخ که بی تو به شب رسند
آهسته مردن است, دگر انتظار نیست
یار غریب من چرا ترک سفر نمی کند
این شب سخت و تیره را چرا سحر نمی کند
از آخرین نگاه او , به من گذشته سال ها
نگار من بسوی من چرا نظر نمی کند
هرکه در طایفه منتظران جا دارد
چشم امّید به بیداری فردا دارد
همه ی عمر دم از یاری مولا زده ایم
گرچه گفتیم, ولی وقت عمل جا زده ایم
باید شبیه چشم تو بارانی ام کنند
تا محرم حریم پریشانی ام کنند
ای سیب سرخ باغ خدا لحظه ای درنگ
راضی نشو دو مرتبه شیطانی ام کنند
کشیده از همان آغاز نرجس انتظارش را
نه چندین روز و شب, نه ماه خالص انتظارش را
ولایت گر که شد معیار و روضه گر که شد مقیاس
برای شیعیان کردند شاخص انتظارش را
عشق رختیست که بر قامت جان دوخته ایم
این متاعی است که جان داده و نفروخته ایم
ترس از فقر ونداری دو جهان در ما نیست
عشق رزقیست که تا آخرت اندوخته ایم
به کام خلق نشاطی که میدهد رطبش
هزار سال دگر هم نمی رود طربش
طبابتی ست برای طبیب ما که هنوز
نرفته هیچ مریضی به جانب مطبش
کی میشود دنیا خدایا پاک و نورانی
خسته شدم دیگر از این دنیای ظلمانی
شب تا سحر را سوختم من عین پروانه
خیرات شد خاکسترم مانند قربانی
بس نیـسـت آقـا نیمـه ی شعبان بی تو*
خسته شدم از دست این دوران بی تو
آقا بیـا چـون رفته رفته سست گردیـد
در بیـن هـر سیـنـه همـان ایمـان بی تو
یا حضرت مهدی کم ما و کرم تو
رخست ٬ که بیاییم بزیر علم تو
ما منتظران ٬ منتظر پا قدم تو
بخت این بود که در راه تو ذاکر باشم
قسمتم بود که با عشق تو شاعر باشم
ظاهرم گاه کمی باطن من را گم کرد
رمز عشق است که یک باطن و ظاهر باشم