عنکبوت جهل در سرم تنیده تارها
جبر قالبم شده به شکل اختیار ها
پای من همیشه لنگِ دام های نفس شد
شرمگینم از نیامدن سر قرار ها
عنکبوت جهل در سرم تنیده تارها
جبر قالبم شده به شکل اختیار ها
پای من همیشه لنگِ دام های نفس شد
شرمگینم از نیامدن سر قرار ها
دستم بگیر تا که بهشتم بنا شود
شاید سرم قبول کنی خاک پا شود
بالی بده که بال بگیرد اسیر تو
شاید کبوترِ حرمِ کربلا شود
اگر رسیدی و من زیر خاکها بودم
اسیر تنگی تلخ مُغاکها بودم
اگر رسیدی و دیدی شهیدتان شدهام
منم یکی ز همان بیپلاکها بودم
گمان منم که از این انتظار خواهم مرد
نمانده در دل و جانم قرار خواهم مرد
جهان و هر چه در ان است به چنگ پائیز است
ومن فقط به امید بهار خواهم مرد
صاحبا یک نظری کن به گدا عیبی نیست
رحم بر اشک دو چشم فقرا عیبی نیست
دل ویرانه ی ما و نظر لطف شما
نظرت گر برسد بر دل ما عیبی نیست
دلبرم یوسف زهراست خدا میداند
یادش آرامش دلهاست خدا میداند
علت غیبت او هست گناه من وتو
خون جگر از گنه ماست خدا میداند
هرکسی دارد نگاه یک نفر را پشت سر
زودتر باید بیندازد سفر را پشت سر
جنگ جویان جهان شمشیر دارند وشما
صلح جویی چونکه می بندی سپر را پشت سر
صاحبا یک نظری کن به گدا عیبی نیست
رحم بر اشک دو چشم فقرا عیبی نیست
دل ویرانه ی ما و نظر لطف شما
نظرت گر برسد بر دل ما عیبی نیست
بکُش مرا بشود حجم دردسر کم تر
و بر دلت شود از رد خون اثر کمتر
مفید بودن من بسته بر نبود من است
که باغ سبزتر است هرچه شد تبر کمتر
بی تو در زندگیم رنگ خدا نیست که نیست
بین عشاق چو من بی سر وپا نیست که نیست
با غم دوری تو سوخته و ساخته ام
اثری از چه بر این سوز و نوا نیست که نیست
آقا مبارک است رَدای امامتت
ای غایب از نظر به فدای امامت
می خواستند حق تو را هم قضا کنند
کَذاّبها کجا و عبای امامت