شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

منتظرروی تو….

سخن ما همه از طره گیسوی تو بود

از لب لعل تو واز خم ابروی تو بود

هر کجا پا که نهادند همه خوبان جهان

صحبت از روی تو و موی تو و خوی تو بود

جمعه …

تقویم هم دیگر تماشایی ندارد

وقتیکه جمعه , صبح زیبایی ندارد

حبس دعای من مرا درگیر من کرد

در این منیت ها خدا جایی ندارد

تمنای وصال

تاکی به تمنای وصال تو یگانه

اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید, شب هجران تو یانه؟

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

فقط نه صبحِ من

فقط نه صبحِ من از ابرهای تار پُر است

گلویِ جاده هم از بُغضِ انتظار پُر است

بیا که زردی پائیز با تو بی معناست

چرا که عهدِ تو از سبزیِ بـهار پُر است

یوسف اگرتویی

همواره در برابر لیلی جنون کم است

شیرین اگر تویی به خدا بیستون کم است

تنها دلیل کثرت شاعر تویی, ولی

هر قدر شعر گفته شده تا کنون, کم است

بهانه

دارد بهانه این دل, آهش اثر ندارد

دیگر هوای یارم , بر دل گذر ندارد

آن کس که همنشین, من بود یک زمانی

دیگر ز من بریده, بر من نظر ندارد

مناجات باامام زمان

پسر فاطمه هر بار مرا می بخشد

با همین مرتبه صد بار مرا می بخشد

حال او بد شده از هر عمل ننگینم

با همان حالت بیمار مرا می بخشد


گذشت عمر و

گرفته قلبم  و آه , هم مدد مرا ندهد

برای درد فراقت کسی دوا ندهد

براه مانده نگاهم بیا گل نرگس

کسی به جز تو پناهی به بینوا ندهد

من را بخر …

از من مخواه حال و هوایم عوض شود

راه رسیدن به خدایم عوض شود

عیدی به بدون یوسف زهرا نمی شود

کاری کنید راه دعایم عوض شود

شرح احوال مرا

*شرح احوال مرا بر در این خانه بخوان

شعر بی خط مرا شعله مستانه بخوان

*گر نبودم که کنم جان بفدای معشوق

تربتم را به ره آن شه جانانه بخوان

خدا کند که در و تخته ای به هم بخورد


خدا کند که در و تخته ای به هم بخورد

و یا جرقه ی عشق تو بر سرم بخورد

تویی که در همه دنیا زبانزدی آقا

غروب جمعه شد اما نیامدی آقا


داد و بیداد از زمان

داد و بیداد از زمان ,آیا جوابم کرده است؟

آتش هجرش خداوندا کبابم کرده است

خویش را دیدم در این پرده , نه مخلوقیتم

ابر من , من را چه دور از آفتابم کرده است

دکمه بازگشت به بالا