گویا شب شعر است و , در خواب نمی گنجم
خورشید غمینم در , مهتاب نمی گنجم
من دلزده از اشکم , دیدار تو را خواهم
در کاسه ی چشم خویش , با آب نمی گنجم
گویا شب شعر است و , در خواب نمی گنجم
خورشید غمینم در , مهتاب نمی گنجم
من دلزده از اشکم , دیدار تو را خواهم
در کاسه ی چشم خویش , با آب نمی گنجم
گذر از کوچــه دلبـر جگری می خواهد
نه فقط پای که جانانه سری می خواهد
خرمن سینه مجنون به نگاهی می سوخت
گرمی محفـل لیلی شــرری می خواهد!
از بس که ندارم غمِ دیدار شما را
گویا که رها کرده دلم کار شما را
آن روز نیاید که گناه منِ عاشق
آزرده کند چشم گُهربارِ شما را
میرسد روزی که بی چون و چرا می بینمت
میرسد روزی که ای شاه وفا می بینمت
عامل وصل من و تو ذوق بارانی بود
میرسد روزی که با حال بکا می بینمت
عده ای بی خبر از علتِ اشک
بـا مـن از کار خـدا می گـویند
ظاهرا چاره ی این حال مرا
در تسـلای دلـم می جویند
ابری ام, بارانی ام, حال و هوایم خوب نیست
چشم سر, خیس است امّا چشم دل, مرطوب نیست
آفت عصیان به جان نخل دل افتاده است
علتش این است اگر محصول ها مرغوب نیست
من بال و پر شکسته ام آقا پَرَم بده
آقا بیا و بال و پرِ دیگرم بده
بار دگر غلامی ما را قبول کن
ارباب من سِله از مادرم بده
کمـی مولا تـو فکـر قلب حیـران میکنی امشب ؟
مــرا فــارغ ز هـجــر و داغ نـیـران میکنی امشب
به دشتی, لاله زاری, یا به صحرایی,! نمی دانم
همی دریـای این دل را تو طوفان میکنی امشب
کربلا قحط آب نشد که شد
جگر تو کباب نشد که شد
زیر کوهی ز تیغ و نیزه و تیر
حال و روزت خراب نشد که شد
زخم فراق ها همه تعمیر میشود
وقتی دلی به گریه نمک گیر میشود
زائر سرای حضرت زهراست روضه ها
آنجا که شهر دوست به تصویر میشود
تو تنهای تنها امام غریب
تو گریان سقا امام غریب
الهی بمیرم نبینم غمت
فدای تو مولا امام غریب
با غمت می خرم آقا خوشی عالم را
و به عالم ندهم تا به ابد این غم را
چشم بر راه تو و روز نهم هم آمد
قسمتم کرد خدا سینه زدن با هم را