شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

غم فراق

آخر بگو چه چاره کنم با غم فراق

آهى ز حسرت است فقط همدم فراق

با گریه کردن این دلم آرام مى شود

یعنى که اشک بود فقط مرحم فراق

فیض عظیم

باید از بندگی تو به خدایی برسیم

بعد از این حبس کشیدن به رهایی برسیم

بی طبیبانگی تو به خدا ممکن نیست

بعد یک عمر دویدن به دوایی برسیم

اباصالح…

برگرد تا دیگر سر و سامان بگیرم

یک توشه از دیدار تو جانان بگیرم

از پا فتادم بس که دنبالت دویدم

دستی بکش بر سینه ام تا جان بگیرم

دارم امید حلّ معما

راضى مشو که رانده از اینجا کنى مرا
خواهى مگر که از سر خود وا کنى مرا
کوشش مکن به دورى خود عادتم دهى
دارم امید حلّ معما کنى مرا

باید خون جگر آمد

ای چشم هایت مرهم دلها , پیش تو باید خون جگر آمد

شد درد هایش کمتر از پیشش , هرکس که پیشت بیشتر آمد

ای صورت ماه تو گندم گون , ای مژه های چشم تو پر خون

ای عاشقت مجنون تر از مجنون , صبر من بیچاره سر آمد

دلم قرار نمی گیرد

دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو
سپند وار زکف داده ام عنان بی تو

ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ
زجام عشق لبی تر نکرد جان بی تو

آقا بمیرم

آقا بمیرم یک نفر یاور نداری

اینجا کسی کاری به کار تو ندارد

با بی وفایی های مردم سازگاری

صحرانشین در گوشه ای از خیمه ی خود

دو چشم خیس

دو چشم خیس به راه نگار دارم من

همیشه گریه بر این شوره زار دارم من

هوار عاشقی ام را شنید گوش فلک

طریق عاشقیِ آشکار دارم من

پری بدهید

برای شانۀ افتاده ام پری بدهید

دلِ شکستۀ ما را به دلبری بدهید

محبتی بکنید و مرا حرم ببرید

نشان راه به چشم کبوتری بدهید

خصلت عشق

خصلت عشق در این است که هاشا نشود

عشق درّی است که در هر یمی پیدا نشود

بین عشاق سر زلفه سیاهت دعواست

من ندیدم که سر زلفه تو دعوا نشود

ای آقا..

خبر ز آمدنت داده اند ای آقا

تمام لشکرت آماده اند ای آقا

جهان پر است ز یابن الحسن کجایی پس

و مردمان به صف استاده اند ای آقا

هرجمعه

هرجمعه که می آیدو می رود دلم میگیرد

تقویم دلم به جمعه می رسد دلم میگیرد

تکرار همین قصه ننوشته عصر جمعه است

این حالت دلگیر همین که بد دلم میگیرد

دکمه بازگشت به بالا