شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

شروع می شود

شروع می شود این قصه از همانجایی

که آفریده خداوند قد و بالایی

من از قبیلۀ مجنون رسیده ام اما

تو از دیار محمد تبار لیلایی

غروب جمعه

جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو

بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو

بس که هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد

دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو

ای جمعه ها

پائیز شد فصل بهاری که به من دادند

طی شد تمام روزگاری که به من دادند

خورشید پیشم هست اما من نمی بینم

نفرین به این چشمان تاری که به من دادند

مسافر سحر جاده های سجاده

چه وقت ها که برایت دعا نکرده دلم

چه نذرها که برای شما نکرده دلم

چقدر نام مرا در نوافلت بردی

ولی به هیچ کدام اعتنا نکرده دلم 

من از گناه خسته ام

اگر چه تو طبیبی و دوا درست می کنی

کمی برای خیر ما بلا درست می کنی

از این طرف همیشه بارها خراب می کنم

از آن طرف همیشه بارها درست می کنی

آسمان جلوات تو

آسمان جلوات تو پریمی طلبد

سرماز خاک درت تاج سری می طلبد

این خبر داشتنم ازهمه شهر چه سود؟

همنشینتو شدن بی خبری می طلبد

با کلاف آمدنم عاقبتشمعلوم است

پیدلدار دویدن گهری می طلبد

باید از خویش گذر کردو تمنای تو داشت

جایخوش آب و هوا هم , سفری می طلبد

صبح و شب بر سر کویتهمه گرم سخنند

حرفهای من بیدل سحری می طلبد

داشت از شوق تو میکشت همه عشقش را

امتحاندادن عاشق پسری می طلبد

کار هر شمع فقط سوختنپروانه است

بهتو نزدیک شدن هم جگری می طلبد

جمع کردم همه اسبابدلم را جز اشک

راهبی آب وعلف چشم تری می طلبد

آنقدر طعنه شنیدم کهدگر می دانم

عاشقیار شدن گوش کری می طلبد

ما که کرک و پرمانریخته از هجر ولی

آسمانجلوات تو پری می طلبد

 

 سید یاسر اقشاری

 

یک جرعه

یک جرعه, مستی از می ِسرمد بیاورید

بوی گلی زگلشن ِاحمد بیاورید

تا شعله شعله, عشق ,غزل برکشد زدل

از نغمه نغمه , شور ,درآمد بیاورید

خیز و خود را بکن

خیز و خود را بکن آماده که او می آید

منشین و بشو استاده که او می آید

بشنو از دور صدای قدمش را حس کن

نظر افکن همه بر جاده که او می آید

منتظر باش که گلبانگ ندایش شنوی


مرد میدان شو و آزاده که او می آید

عطر پیـراهن او میرسدم از هر جا

مژده ای عاشق دلداده که او می آید

می رسد از همه جا رایحه ناب ظهور

دور گـردون خبرم داده که او می آید

دل گواهی بدهد رؤیت او نزدیک است

زانکه این بر دلم افتاده که او می آید

باید آماده شوی تا که کنی استقبال

باید آغوش تو بگشاده که او می آید

شاعر : احمدی فر (با تخلص مبشّر)

 

منتظر یار

هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم؟

من اگر این همه بیدار نباشم چه کنم؟

گریه بر درد فراق تو نکردن سخت است

خونجگر از غمت ای یار نباشم چه کنم؟ 

صاحب صفات جلالی حیدر

امشب بهشت را به تماشا گذاشتند

امشب نمک به سفره دنیا گذاشتند

امشب بروی دامن نرجس از آسمان

ماهی بنام مهدی زهرا گذاشتند

ای منتهای آرزوی بی قرار ها

ای منتهای آرزوی بی قرار ها

ذکر قنوت دائم شب زنده دارها

از بس که در فراق شما گریه کردهام

سجاده را ببین که شده شوره زار ها

شرمنده , نکردیم برایت کاری

این هفته زهر کجا مسیرم افتاد

دیدم که چراغ و ریسه بستیم همه

با گریه سلامی به تو داده گفتم:

در راه عبور تو نشستیم همه

دکمه بازگشت به بالا