یک عمـر تو زخمــهای ما را بستــــــــی
هر روز کشــیدی به سر ما دستــــــــی
شعبان که به نیمه می رسد مهدی جان
ما تــازه به یادمان می آیــد هستـــــــی
***
این آخرین ستاره بخت است در زمین
آقاى سبزپوش بهارى بیا ببین
مرهم نمانده است و مداوا نمیشود
احساسهاى زخمى و دلهاى آهنین
***
تقصیر من است اینکه, کم می آیی
هر گاه شدم اسیر غم می آیی
این جمعه و جمعه های دیگر حرف است
آدم بشوم , سه شنبه هم می آیی
***
عید است ولی بدون او غم داریم
عاشق شده ایم و عشق را کم داریم
ای کاش که این عید ظهورش برسد
اینگونه هزار عید با هم داریم
***
ما با تو که روبرو شدیم آقا جان!
پیش تو بی آبرو شدیم اقا جان!
خواندیم تو را و خودمان خوابیدیم
چوپان دروغگو شدیم آقا جان!
نه شرم و حیا, نه عار داریم از تو
اما گله بی شمار داریم از تو
ما منتظر تو نیستیم آقاجان
تنها همه «انتظار» داریم از تو
***
ای منجی رودهای سرگردانی
تعمید جهان درغضبی طولانی
الساعه بیا عزیز من؛الساعه
دنیای بدی شده خودت میدانی
***
یکبار نشد تورا صدایی بکنیم
تعجیل بخواهیم ودعایی بکینم
هرجا که به نفع بود با صوت بلند؛
گفتیم «بیا» تا که ریایی بکنیم