خورشیدی و میان قمرها نشاندنت
مهتابی و به چشم سحرها نشاندنت
نام تو میبرم جگرم داغ میشود
تو آتشی به روی جگرها نشاندنت
خورشیدی و میان قمرها نشاندنت
مهتابی و به چشم سحرها نشاندنت
نام تو میبرم جگرم داغ میشود
تو آتشی به روی جگرها نشاندنت
خود را همینکه کشته ی عشقت مثال زد
با خون خویش طعنه به روز وصال زد
پیش تو عذر خواست که دم از زوال زد
با خادم و گدای تو حرف از کمال زد
مرغی که در هوای رخت بال بال زد
و بی مقدمه با رخصت از جناب قمر
نوشتم اول خط سیدی علی اکبر
خدا به حضرت ارباب هدیه داد پسر
خوشابه حال پسر یا خوشا به حال پدر
مَلَک خادم ،مَلَک سائل، مَلَک دربان؛ علی اکبر
فَلَک رَفعت به تایید فَلَک گردان؛ علی اکبر
تو خَلقاً مثل جَدّت مصطفی هستی و این یعنی
تو را بخشیده یزدان حُسن بیپایان؛ علی اکبر
تو خُلقاً مثل ختمُ الانبیا هستی و این یعنی
خدا، مدحِ تو را گُفتهست در قرآن؛ علی اکبر*
تو داری منطقی مثل رسول الله و این یعنی
سخن گفتی فقط با منطقِ ایمان؛ علی اکبر
تو آن ماهی که وقتی دیده شد در عالم ِکثرت
ز چشم افتاد حُسن ِیوسف ِکنعان؛ علی اکبر
تو آن ممسوسِ فیاللّهی که از ماهند تا ماهی
درون بحر اوصاف ِتو سرگردان؛علیاکبر
عمو می گفت ای والله،به تو می گفت ثارالله
بزن بر قلب میدان همچنان طوفان؛ علی اکبر
برای تو ز هم پاشیدنِ شیرازهی لشگر
شبیه آب خوردن بوده است آسان؛ علی اکبر
نه تنها دشمنان، آن روز حتّی دوستدارانت
شدند از طرزِ میدانداریت حیران؛ علی اکبر
به یاد فاتح بدر و حنین و خیبر و احزاب
نشاندی مرگ را برگُردهی گُردان؛ علی اکبر
تو افتادی و بابای تو هم مُشرف به مُردن شد
تو افتادی و بابا گفت: زینب جان” علی اکبر”…
به یاد مادرِ پهلو شکسته ناله ها کردم
چو پهلوی تو را دیدم به خون غلطان؛ علی اکبر
عصای پیری ام برخیز من چشمم نمیبیند
به سمت خیمه زینب را تو برگردان؛ علی اکبر
دلم شد شرحه شرحه؛ میوهی قلبم کنار تو
بلی داغِ جوان دردیست بیدرمان؛ علی اکبر
محمدقاسمی
دست به دست می شود بر همه هست می شود
به وقت دیدنش چقدر دیده مست می شود
چه دلخوش است مادرش چه دلکش است دلبرش
ماه اگر ببیندش علی پرست می شود
جلوه ی سیمای احمد گر که در تمثالِ اوست
یعنی اینکه مثلِ جدش هر دو عالم مالِ اوست
در سحر گاهان خدا داده گلی بر احمدش
عالمی مجذوبِ حسنِ نقشِ خط و خالِ اوست
داده ام دل به توّلایِ کسی مثلِ علی
مستم از نرگسِ شهلای کسی مثلِ علی
زده ام چنگ به دامانِ کسی که نبی است
عاشقم بر قد و بالای کسی مثلِ علی
قدری مِیِ طهور ز ته مانده سبو
بر لب زدم به نیت تر کردن گلو
تا آتش و شراره آن بر دلم نشست
بابى ز عشق وا شد از این دل به سوى او
ما را نظر دوست خدا باورمان کرد
با یک صلوات از دگران برترمان کرد
ذکر صلواتی که خدا هدیه به ما داد
ذکریست که همسفرۀ پیغمبرمان کرد
ما گرفتار آفریده شدیم
عاشق ِیار آفریده شدیم
خاک ما را ز باده گِل کردن
مست دیدارآفریده شدیم
ما جوانیم و سر به راه حسین
جملگی لشکر و سپاه حسین
تا ابد شامل نگاه حسین
گرچه هستیم رو سیاه حسین