شعر مناجات با خدا

رویِ سیاه

از تو شرمنده شدمْ من به خودم بد کردم
ماهِ رحـمت سِـپری شد و نـَشد برگردم

در مـناجات تو بودم پیِ حاجات خـودم
آخـر ماه فقط …. رویِ سیاه آوردم

توبه

هرکار میکنم که نلغزم نمیشود
در حفظ توبه عزم مصمم نمیشود
باید که سیل نفس مرا شستشودهد
تطهیر من به بارش نم نم نمیشود

معصیت

همیشه بال و پرم را به آسمان دادی
هر آنچه خواسته بودم, به من همان دادی

به جای شکر, گناهم به محضرت آمد
غضب نکردی و این بار هم امان دادی

نگاه خیس

دلم ز کوثر رحمت پیاله میخواهد
جلا ز حضرت جل جلاله میخواهد

بدون سوز درون دم مزن ز عشق خدا
که عاشقی دل همرنگ لاله میخواهد

اگر بناست

اگر بناست در آخر مرا بسوزانی
چه بهتر است در اوج دعا بسوزانی

همان زمان که برایت قنوت میگیرم
میان محفل ذکر و ثنا بسوزانی

یادش بخیر

بالا نرفت سوز صدایی که داشتم
کاری نکرد ذکر و دعایی که داشتم

حال و هوای پاکیَم از دست رفته است
یادش بخیر حال و هوایی که داشتم

روم سیاهه

روی دوشم کوله باری از گناهه آخدا
سر به زیرم چه کنم؟که روم سیاهه آخدا

خودمم خسته شدم بس تو گناه پرسه زدم
دستمو خودت بگیر پام لب چاهه آخدا

یا کریم الصفح

دیگر از سوز و نوایم خبری نیست که نیست
دیگر از صدق و صفایم اثری نیست که نیست

در مناجات سحر ادعیه بال و پر ماست
بهر رفتن به سما بال و پری نیست که نیست

غفلت از یار

ذره ذره معصیت کل وجودم را گرفت
بنده ی دنیا شدن, بال صعودم را گرفت

خواستم وارد شوم بر اهل توبه ناگهان
مشکلی عارض شد و راه ورودم را گرفت

یا اله العاصین

بار گناه آورده سویت روسیاهی
سر در گریبان آمده غرق گناهی

آه ای غیاث المستغیثین بی پناهم
رحمی بفرما بر غریب بی پناهی

اشک سحر

در کوچه ی لیلاست که جان ها نمی ارزد
آزردگی از زخم زبان ها نمی ارزد

هم صحبت موسی شدی؛ هم دم چوپان
کی گفته مناجات شبان ها نمی ارزد

مولای یا مولا

دست من خالی است و چشمانی
پر از اشک و گناه آوردم
از خودم هم فراری ام, امشب
من به اینجا پناه آوردم

دکمه بازگشت به بالا