شعر مناجات با خدا

ام المومنین

ام المومنین

سه سال آخر عُمرش شكسته تر شده بود
بلي شكسته تر از فـرطِ دردِ سـر شده بود

تمام بال و پر او كبود و زخمي بود
كه پيــش موج بلا بارهـا سـپـر شده بـود

بـلايِ شِعْب به پايان رسيـده بود امّــا
خديجه بيشـتر آماده ي خطر شده بود

چه قدر دير به محبوبه اش رسـيد نبي
چه قدر زود گُلش عازمِ سفر شده بود

زني كه پيـك اَجَل تحت امرِ مَردش بـود
به اختيار خودش بود مُحتضر شده بود

نبي به فكـر وصـايايِ همسـرش بود و
غمش به خاطرِ زهراش بيشتر شده بود

شبيه فاطمه اش بود و در سه نوبتِ تلخ
خديجه صاحب عزاي سه تا پسر شده بود

چه قـدر جَـدّه اين خاندان اذيّت شـد
چه قدر مادر سادات خونْ جگر شده بود

چگونه بگذرم ؟ از اينكه بين شعله و دود
به قلب فاطمه اش داغ حمله ور شده بود

خديجه سنگ ز كُـفّـار خورد و دخـتر او
سرش شكسته ي بي حُرمتيِ در شده بود

نداد فاطمه رُخصت ، وگرنه در آتــش
بنا به سوختـن آن چهل نفر شده بود

محمد قاسمي

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا