شعر مناجات با خدا

دل ناپاک

ما که لبریز غم و غصه و آهیم هنوز 

رمضان آمده و غرق گناهیم هنوز

رانده از عالم و آدم شده ایم آقا جان 

بی کس و خسته و بی پشت و پناهیم هنوز

خجلم

باز هم سفره ات شده و پهن و

سرسفره گدای تو آمد

به سرایت کریم بنده نواز

بنده ی پر خطای تو آمد

گناهکار آمد

شب شد و ناله های طفلانه

کار این عبد بی پناه شده

طلب بخشش از تو یا الله

حرف مسکین رو سیاه شده

دعای سحر

یا رب دوباره وقت دعای سحر شده

این دل برای بزم دعا مفتخر شده

«اُدعونی استجب لکم» تو خدای من

بر من بشارتی است که وقت نظر شده

اسیر سفره افطار

وقتی اسیر سفره افطار  می شوم

غافل زطعم جلوه دلدار می شوم

بعد از اذان مغرب و یک روز روزه دار

پر تا گلو شبیه یک انبار میشوم

نشان گدایی

 

ما دل نبسته ایم به اوضاع کارخویش

دل خوش نکرده ایم به این کوله بارخویش

باید خدا به داد دل بی کسم رسد

شیطان کُند وگرنه دلم را شکارخویش

دست دعا

دست دعا به درگه لطف خدا خوش است

پرواز روح در ملکوت دعا خوش است

با هر فراز نغمه جانسوز نیمه شب

درک وصال در سحری با صفا خوش است

دکمه بازگشت به بالا