شعر مدح و مناجات

فتح خیبر

خاک خندید , بوتراب رسید
قفل لبخند زد , کلید آمد
درک حق , مشکل و “مفصّل” بود
تا “خلاصه” علی پدید آمد

سرشناس ها

سر داده اند پای علی سر شناس ها
چشمان اوست معدن گوهرشناس ها

شاگرد ” ضربه علیٍ یومُ خندق” اند
شمشیر می زنند اگر سرشناس ها

چه صلابتی

غزلی بخوان بشوَد عیان ، که امیرِ روزجزا علیست
که حسابِ ما که عِقابِ ما ، که عذابِ ما همه با علیست
نشد از غم ضُعَفا جدا ، و َ کسی که در پیِ هر گدا
برَوَد شبانه و بی صدا ، ببَرَد لباس و غذا علیست

در بند عشق

در بند عشق هر که شد آزاد می شود
این صیدِ عشق بر همه امداد می شود

شیرنی دم تو که جای خودش حسین
مجنونِ چای تلخ تو فرهاد می شود

انتظار

لحظه ای غافل نباید شد ز دیدارِ شما
گرچه هستم نوکری دلگیر..سربارِ شما

کاش دوری می گزیدم از گناه و معصیت
تا شوم ای یوسفِ غمدیدگان، یارِ شما

بگذار تا بگریم

توفیق اشک با تو ، باران روضه با من
(بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران)

گفتی که بی سپاهی من آمدم که شاید
اشک از دلت بشوید اندوه روزگاران

عشقِ علی

هر که از سفره یِ ایمان تو شک بردارد
بِروَد حاصل خود را ز دَرَک بردارد

آسمانِ سرِ ما سایه یِ اولاد علی ست
پس محال است که این سقف ترک بردارد

عزیزم حسین

ای سر به زیرِ محضرِ تو سربلندها !
دار و ندارِ زندگی مستمندها !

ای آسمانِ خاکِ قدومت ستاره‌خیز !
هستند، زیر پای تو بالابلندها

انتظار

من غیر از عشق تو ندارم کار و باری
یعنی میاید با تو باشم روزگاری
من مانده ام با این همه دل بیقراری
((پایان شب های بلند انتظاری
آیا برای آمدن میلی نداری؟))

یا امام رضا(ع)

وقتی که آوردند قرآن را به مشهد
جان را به تن دادند جانان را به مشهد

شد پایتخت حاجت عالم، خراسان
یعنی که باید برد تهران را به مشهد

مدح سُلطان

سبب شد تا بگویم بار دیگر مدح سُلطان را
همین که تازه کردم خاطرات شهر زنجان را … *
به خاطر باز آوردم‌ من این شعر درخشان را
“سگ کویت به دست آرد رگ خواب غزالان را”

خیلی هواتو کردم

راستی دیشب پدرم خیلی هواتو کرده بود
مادرم نماز صبح همش تو رو صدا میکرد
عکسایی که تو حرم گرفته بودیمو همش
روشونو دس میکشید میگفت حسین…نیگا میکرد

دکمه بازگشت به بالا