شعر مدح و مناجات

حسن جان

تا که بر روی لبم «حسن جان»دارم
از همین نامِ مبارک به دلم جان دارم

او ز دستانِ کریمانه عطا فرموده..
هر چه دارم همه از لطفِ کریمان دارم

المنت ولله

عاشق نشد آنکس که قرن را نشناسد
ای وای اگر بوی وطن را نشناسد

یعقوب به خود گفت الهی که زلیخا
عاشق نشود،یوسف من را نشناسد

پناه شاه

به عرش و فرش در عالم مه شبانه یکی است

خدا یکی و قمر هم به هر زمانه یکی است

به درب خانه ارباب رفتم و سقا

گشود درب به رویم بیا که خانه یکی است

بارِ گنه

چِه کنم من دلم از بارِ گنه سنگین است
بر سرم این همه آوارِ گنه سنگین است

رو سیه آمده ام تا به درت توبه کنم
یک دل و این همه آثارِ گنه سنگین است

اجرنا من النار

به درگاهت آمد گدایی گرفتار
بریده ز یار و گرفتار اغیار
زمین خورده بارش، زمین خورده هربار
تو امشب دوا کن شده سخت بیمار..

مرا ببخش

گدای سفره ی مردم‌ شدم غلط کردم
جدا شدم زدرت!گم شدم غلط گردم

مرا صدا زدی و رد شدم نفهمیدم
تو خوب بودی و من بد شدم نفهمیدم

ذات کبریا

پاک است ذات کبریا عیبی ندارد
ما عیب داریم و خدا عیبی ندارد

یک دستِ خالی و لباس پاره دارم
این چیزها بهر گدا عیبی ندارد

نور و کرم

زائر اگرچه خوب اگرچه‌ بد رسیده
خیر تو به زوار ، بیش از حد رسیده

به ماه و خورشیدی که دائم می درخشند
یک پرتو از انوار این گنبد رسیده

شب جمعه

یادِ غمهای تو بودیم اگر غم دیدیم
پس جهان را فقط از قاب محرم دیدیم

خبرِ آدم و عالم به در خانهٔ توست
ما که در چایِ تو فالِ همه عالم دیدیم

یا حَیّ و یا قَیّوم

سائل بجز اینجا مگر دارد کجا را؟
ممنون از اینکه راه دادی بی‌نوا را

دل‌خسته و دل‌مُرده‌ی بارِ گناهم
«یا حَیّ و یا قَیّوم» احیا کن گدا را

ام المومنین

سه سال آخر عُمرش شکسته تر شده بود
بلی شکسته تر از فـرطِ دردِ سـر شده بود

تمام بال و پر او کبود و زخمی بود
که پیــش موج بلا بارهـا سـپـر شده بـود

دل زهرایی اش

آنکه عاشق کرده احمد را دل زهرایی اش
میشود حتما پیمبر مونس تنهایی اش

از چه رو از آن همه اموال یک جا نگذرد؟
آنکه بوده حضرت زهرا همه دارایی اش…….

دکمه بازگشت به بالا