گفتند که تو حِصن حَصینی بی بی
ماننــد علـی تــو بهترینــی بی بی
بی تــو ضــربان قلب عالم نزنــد
پس قلب تپنده ی زمینـی بی بی
گفتند که تو حِصن حَصینی بی بی
ماننــد علـی تــو بهترینــی بی بی
بی تــو ضــربان قلب عالم نزنــد
پس قلب تپنده ی زمینـی بی بی
شما , طلیعه ی نورید , از سپیده شدن
حقیقتی که عیان نیست از شنیده شدن
اگر تمام فلک را ز ابر , پرده کشند
وقار کم نکند ماه , از ندیده شدن
هزار شکر که اذکار لب سرود تو شد
که ذکر هر ملکی از ازل درود تو شد
قَدِ کمانی ما از کمان ابروی توست
شهید چشم تو جرمش فقط شهود توشد
کعبه سنگیست که آیینه سرای تو شده
حال از شش جهت انگشت نمای تو شده
پردهی بیت که بر دامن او چنگ زنند
به امیدی متمسک به ولای تو شده
گاهی خیال می کنم از من بریده ای
جایی دگــَر نگار دگــَر برگـزیده ای
گاهی خیال می کنم ای ماهِ پشت ابر
آلودگـیِ خـلوت این بنده دیده ای
ای شعله ها!تا صبح میل پر زدن دارم
پروانه می داند که قصد سوختن دارم
امروز اگر در روضه ها خونِ جگر خوردم
فردا میان سینه ام دُرِّ یمن دارم
با حال مضطر آمدم آقا گدایی
شاید کنارت جا بگیرم با گدایی
سرگرم معصیت شدم در طول هفته
با بال زخمی آمدم حالا گدایی
کم نکن سایه ی لطفت ز سرم آقاجان
گرچه من جنس خرابم بخرم آقاجان
آنقَدر فکر و خیالم شده دنیا دیگر
از غم و غصه ی تو بی خبرم آقاجان
سجده در صحن شما می کند انسان را مست
آنچنانی که کند روی تو سلمان را مست
بار ها غبطه بر این خورده چرا سجده نکرد
هیبت شاه کند مرتد و شیطان را مست
این زندگی بی روضهها لطفی ندارد
دنیای ما بی کربلا لطفی ندارد
تا کربلایت هست بین سینه زنها
طوف حرم, سعیِ صفا لطفی ندارد
نیست دور از ذهن, شیئی را تو جاندارش کنی
یک کویر خشک را در راه, گلزارش کنی
باز داری نان و خرما میبری در کوچه ها
بیم آن دارم که مسکین را طلبکارش کنی
از کنج ضریحت می ناب آمده بیرون
یک شهر به دنبال شراب آمده بیرون
قرآن خدا ظرفیتت را که ندارد
از این جهت اسمت ز کتاب آمده بیرون