شعر مدح و مناجات

مناجات با امام زمان عج و وداع با ماه صفر

گرچه چشمان مرا اشک غمت پر می کند
تا قیامت بر غمت چشمم تفاخر می کند

می رسد آن روز که نان شب هجر تو را
رونق بازارت ای خورشید! آجر می کند

نفسی لک الوقاء

پنهان کنم چگونه هویدایی تو را
یا بین سینه شرح دل آرایی تو را

ظرف مرا شکستی و حالا نشسته ام
تا رو کنم حکایت لیلایی تو را

غریب مدینه

تیری که سمتش رفت هم حتی
مثل کمان قدش کمانی بود
از دستِ آدمها ! رها می شد
شرمنده از این ناتوانی بود

بخوان ز چهره ام آه دل غمین مرا
به دیده بوسی پایت ببین جبین مرا

دوباره گریه ی دوری دوباره گریه ی شرم
کشیده است روی دیده آستین مرا

سلطانِ خراسان

غمگینم و راهی کن محضِ طلبِ درمان
محتاجِ گوهرشادم! آقا بطلب مهمان

از روز ازل هستند غیر از منِ دیوانه
حیرانِ تو آهوها٬ پابندِ تو صیادان

ای آسمان به زیرِ قـَدمهایت

ای آسمان به زیرِ قـَدمهایتان علی
نانی بده که آمـده مهمانتان علی

زائر شدیم تا که تماشایتان کنیم
خیره شده بهشت به اِیوانتان علی

هم ید الله فوق ایدیهم

رقص شمشیر تا کنی معرکه ویران می شود

اسم اعظم می بری شمشیر برّان می شود

چون ابوالفضل را خدا باید که تعریفش کند
الف فضلش خودش یکصد دیوان می شود

یا ولی الله

از دردهاى قلب من آقا خبر دارى
من خوب میدانم مرا تحت نظر دارى

من بد!من اصلاً رو سیاهِ روسیاه اما
وقتى سر سجاده اى و چشم تر دارى

زیر پرچم گریه کردیم

یادت می آید زیر پرچم گریه کردیم
هرجا حسین گفتند , در دم گریه کردیم

تا کربلا رفتیم و با هم روضه خواندیم
تا کربلا رفتیم و با هم گریه کردیم

قصه‌ی هجر تو

دوری تو سخت گریان کرده سنگ و چوب را
مثل من دارند هر دم حس دل‌آشوب را

قصه‌ی هجر تو را با صبر گفتم, غصه خورد!
درد دوری تو آخر می‌کشد ایوب را

ذکر هوالمعشوق

ذکر هوالمعشوق هنگام سحر داریم ما
از دولت عشق است اذکارى اگر داریم ما

هر کس که با ما می نشیند زود عاشق می شود
خیلى براى این محلّه دردسر داریم ما

یا ولی الله

ابتدا خواستم ز هجرانت
غزلی عاشقانه بنویسم
گفت امّا دلم, برای شما
نامه ای محرمانه بنویسم

دکمه بازگشت به بالا