شعر مدح و مناجات

یا عزیز الله

من گریه میکنم که مصفا کنی مرا
شاید غبار چادر زهرا کنی مرا
ابن الکریم بر در تو سائل آمده
دور از کرامت است ز سر وا کنی مرا

شده ام حیدری

آفـریدند مرا سـینه برایت بزنم
هر کجا نامِ تو آمد به لبم شد وطنم

عزت این است که در روضه یِ تو جان بدهم
دولت این است که از غصـه یِ تو جان بکَنم

نشان عشق

به کعبه ای که بر آن سجده نُه فلک دارد
دل من و دل تو درد مشترک دارد

محبت من و تو سنگ امتحان همه است
میان جنت و دوزخ خدا محک دارد

حب علی

آشکارا مست او بودیم و پنهان نیزهم
طعنه ها خوردیم ما از این و از آن نیزهم

خلوت خود را نکردم با کمی جلوت عوض
دارد این آرامش عشاق طوفان نیزهم

اسدالله الغالب

حکم تقدیر بر این است که حیدر باشی
جانشین خلف شخص پیمبر باشی

نام زیبای تو بر سر در دل حک شده است
تا پناه دل غمدیده ی نوکر باشی

علی جانم

تمامِ عـرشِ خـدا پیشِ پایِ تو هیچ است
یقینِ من شده دین بی ولایِ تو هیچ است

قسم به ذاتِ خـداوندِ لا شریـک لـَه
کسی که نیست غلامِ سرایِ تو هیچ است

مولای من

هرکس که بی حب تو سمت حق به راه افتاد
در ابتدای راه خود با سر به چاه افتاد

با دیدن سیمای تو ظلمت فراری شد
از آن به بعد از چشم مردم نور ماه افتاد

من از ضریح زلف تو حاجت گرفته ام

 

 

شایسته است اگر تو سر حرف وا کنی
مثل قدیم, شوهر خود را صدا کنی

اینگونه که نمی شود ای باوفا عروس
در خانه ام برای وفاتت دعا کنی

ام ابیها

مادرم را دوست می‌دارم ؛ شما را بیشتر
پس عزیزی مثل جانم یا نه ؛ حتی بیشتر

در میان گرد و خاک راه تو گم می‌شوم
هر چه بانو می‌تکانی چادرت را بیشتر

گلِ نرگس

مرا شروع کن از ابتدا – که پایانم
چرا که بی تو نمیخواهم و نمیدانم

برای این که مرا یاد تو می اندازد
پر است از گلِ نرگس میان گلدانم

یابن الزهرا(س)

چه کمالى, چه جمالى, چه جلالى دارند!
سینه چاکان تو دیگر چه ملالى دارند؟!

غیر شاهنشهى تو که به دل ها برپاست
همه حکام جهان روز زوالى دارند

یا ولی الله

آقا دلت می آید از جان سیر باشم
از این زمانه اینقدر دلگیر باشم
آقا دلت می آید از تودورباشم
مثل اسیری بسته بر زنجیر باشم

دکمه بازگشت به بالا