تهی رسید از این جام و لب به لب برگشت
رئوف خواست بدهکار با طلب برگشت
برای عرض ارادت چو نوکری خورشید
چقدر صبح به سوی تو رفت و شب برگشت
تهی رسید از این جام و لب به لب برگشت
رئوف خواست بدهکار با طلب برگشت
برای عرض ارادت چو نوکری خورشید
چقدر صبح به سوی تو رفت و شب برگشت
صحنت پناه می دهد این بی پناه را
آهوی نفس سرکش گم کرده راه را
دست مرا بگیر که چون طفل بی خیال
گم می کنم بدون شما راه و چاه را
آقای ما بیا و دعا کن برای ما
جز تو نمیرسد به کسی این صدای ما
ما تحبس الدعا شده از فرط غفلتیم
یاربنا بگو گل زهرا به جای ما
نگاهم کردی و دیگر نگاهم را عوض کردم
به نور اشک ، دنیایِ سیاهم را عوض کردم
همینکه اولین بار این گدا نام تو را برده
درونم انقلابی گشت ، شاهم را عوض کردم
بر دیده بارِ گریه کشیدن چه فایده!
طعم وصال را نچشیدن چه فایده!
پشت سر جنازه دویدن چه فایده!
خود را اسیر مرگ ندیدن چه فایده!
هم سفره ی دردیم و ز درمان خبری نیست
همسایه ی اشکیم و ز باران خبری نیست
روز سیه و شام غم و هق هق بسیار
با گریه نوشتیم ز جانان خبری نیست
تا که من یاد تو کردم، زبان گفت حسین
چشم ابری شد و با اشک روان گفت حسین
قاب عکس حرمت دیدم و بیچاره شدم
این دلم پر زد و با هر ضربان گفت حسین
به رسم خوبی آیینهها محبت کن
تبم گرفت و دلم خوش! ز من عیادت کن
برای آنکه بگویی فراق یعنی چه
بیا وخامت حال مرا روایت کن
عبد ضعیف، تابِ قهر و تشر ندارد
جز آستانِ ربّش، جایی دگر ندارد
بنده رسیده اما با کوله بار خالی
نزد رئوس الأشهاد، جز چشم تر ندارد
هر لباس کهنه قبل از سال نو پشت در است
سائل این خانه اما کهنه کارش بهتر است
آی صاحبخانه پس کی نونوارم می کنی؟
پیش خوبانت اگر رسوا شوم درد سر است
ما بر درت شدیم پناهنده یا مجیر
هستیم از حضور تو شرمنده یا مجیر
ما را مکن جواب تعٰالَیْت یا کریم
ما را ببخش مِهر فروزنده یا مجیر
قلم به دست گرفتم خدا خدا بنویسم
به اعتراف نشستم که از خطا بنویسم
چگونه نام خودم را میان آن همه عاشق
که میزنند تو را نیمه شب صدا بنویسم