منِ ناقابل اگر تشنهٔ دیدار توام
از طفولیتم ارباب گرفتار توام
نیستم مستحق این همه لطف و کرمت
تا نفس میکشمای شاه بدهکار توام
منِ ناقابل اگر تشنهٔ دیدار توام
از طفولیتم ارباب گرفتار توام
نیستم مستحق این همه لطف و کرمت
تا نفس میکشمای شاه بدهکار توام
مرغ خیالم را به سویت باز پر دادم
هر جا نشستم از تو و عشقت خبر دادم
دارو ندارم را فقط با یک نظر دادم
با یک نگاهت قلب خود را سر به سر دادم
برای خرمن آهم حریق میخواهم
رکاب چشم که دارم عقیق میخواهم
عطای چشمه ی اشکی… شهید اشک روان
چو عمق فاجعه هایت عمیق میخواهم
فقیرم نوشتید, من راضیم
به این شب به شب در زدن راضیم
دل من شکسته ست چیزى بگو
بوالله حتى به ” لن” راضیم
ای در غم تو ارض و سما خون گریسته
ماهی در آب و وحش به هامون گریسته
وی روز و شب به یاد لبت چشم روزگار
نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته
کودتا کرده به عالم خواهر تو یا حسین
در دو عالم بوده زینب یاور تو یا حسین
زندگی خویش را وقف تو کرده از ازل
زینبی که نام او گشته ست احلی من عسل
امین حضرت یکتا چرا نمی آیی
چراغ دیدۀ زهرا چرا نمی آیی
پیمبر است که با گریۀ هر سحر گوید
اَلا سُلالۀ طاها چرا نمی آیی
نامت مسبب جلوات جنون شود
ختم به انقلاب و گهی هم سکون شود.
گاه هجوم حادثه چون کوه محکمم
وقتی که دست حیدری تو ستون شود
نوشتن از غم تو ذکر این قلم شده است
چقدر فکر من این روزها حرم شده است
پیاده , رو به حرم… کاش روزیم بشود
تمام دلخوشیم کوله پشتیم شده است
یوسف زهرا در این کنعان کسی بیدار نیست
خوابمان برده ست…در اینجا کسی هشیار نیست
تو دعامان می کنی,ما بی محلی می کنیم
هیچ کس انگار مشتاق تو ای دلدار نیست
ای غبار حرمت تاج سر نوکرها
نوکری ات شده تنها هنر نوکرها
” با بی انت و امی یا اباعبدالله”
به فدایت همه مادر پدر نوکرها
کوکب دردانه عصمت نگین اش زینب است
آیه ایاک نعبد , نستعین اش زینب است
رتبه ممسوسه فی ذات در تسخیر اوست
جلوه مستغرق رب, دستچین اش زینب است