شعر مدح و مناجات

ملیکه ی همه عالم

الحق ملیکه ی همه عالم رقیه است

الحق دلیل ریزش اشکم رقیه است

زمزم نشد درست ز پاهای اسمعیل

با من بگو که خالق زمزم رقیه است

قسیم النار و الجنه

قسیم النار والجنه محب ات را چه خواهی کرد
محب ات را بسوزانی محبت را چه خواهی کرد

تو آقاتر از آن هستی گدایت را برنجانی
گرفتم اینکه رنجاندی کرامت را چه خواهی کرد

در دل کعبه نشستی

و خداوند علی گفت و چنین خلقت کرد
دیگران را  پس از آن خلق پیِ حیرت کرد

 

در دل کعبه نشستی و دلش روشن شد
کعبه حاجی شد و آماده‌ی چرخیدن شد

نداری که گدای توست

نداری که گدای توست آقا می شود حتما
بیابان قدمگاه تو دریا می شود حتما

 

دو چشمم ابر باران بود و من خوشحال از اینکه
بساط عاشقی باتو مهیا می شود حتما

 

به پایم راه می رفتم ولیکن تجربه می گفت
دم باب الجواد تو سرم پا می شود حتما

 

زمانی را که صرف دیدن گنبدطلا کردم
ضمانت نامه خیر دو دنیا می شود حتما

 

مقدر بوده از اول چه در محشر , چه در برزخ
هوادارغلامان تو زهرا  می شود حتما

 

به چشمت بستگی داردعدم یا هستی خلقت
شماپلکی بزن ایجاد معنا می شود حتما

 

اگر اینجا نشد سوی تومن سجاده اندازم
خدابالای سر شاهد که فردا می شود حتما

 

و من شکی ندارم که بهشت و هرچه درآن است
میان صحن گوهرشاد پیدا می شود حتما

 

توهرچه آرزوداری بگو از پنجره فولاد
نشددر کار سلطان نیست جانا , می شود حتما

 

غلامی را که می بینی, گناه اینگونه اش کرده
تویک دستی بکش یوسف،زلیخامی شود حتما

 سید یاسر افشاری

 

آسمان جلوات تو

آسمان جلوات تو پریمی طلبد

سرماز خاک درت تاج سری می طلبد

این خبر داشتنم ازهمه شهر چه سود؟

همنشینتو شدن بی خبری می طلبد

با کلاف آمدنم عاقبتشمعلوم است

پیدلدار دویدن گهری می طلبد

باید از خویش گذر کردو تمنای تو داشت

جایخوش آب و هوا هم , سفری می طلبد

صبح و شب بر سر کویتهمه گرم سخنند

حرفهای من بیدل سحری می طلبد

داشت از شوق تو میکشت همه عشقش را

امتحاندادن عاشق پسری می طلبد

کار هر شمع فقط سوختنپروانه است

بهتو نزدیک شدن هم جگری می طلبد

جمع کردم همه اسبابدلم را جز اشک

راهبی آب وعلف چشم تری می طلبد

آنقدر طعنه شنیدم کهدگر می دانم

عاشقیار شدن گوش کری می طلبد

ما که کرک و پرمانریخته از هجر ولی

آسمانجلوات تو پری می طلبد

 

 سید یاسر اقشاری

 

روی پر جبریل

روی پر جبریل بودم که مرا برد

گفتم نجف می خواهم… اما کربلا برد

جبریل هم در قرب عرشی اش نبرده است

حظّی که بال فطرس از بام شما برد

دوبیتی علوی

همـــوارهســه نام ازلــی بر لب ماست

هر کار کهگوینــــد بلـــی بر لب ماست

دشمن , به چه فکرمی کند وقتــی که

الله و محمــــدو علـــی بر لب مـــاست

یک جرعه

یک جرعه, مستی از می ِسرمد بیاورید

بوی گلی زگلشن ِاحمد بیاورید

تا شعله شعله, عشق ,غزل برکشد زدل

از نغمه نغمه , شور ,درآمد بیاورید

خیز و خود را بکن

خیز و خود را بکن آماده که او می آید

منشین و بشو استاده که او می آید

بشنو از دور صدای قدمش را حس کن

نظر افکن همه بر جاده که او می آید

منتظر باش که گلبانگ ندایش شنوی


مرد میدان شو و آزاده که او می آید

عطر پیـراهن او میرسدم از هر جا

مژده ای عاشق دلداده که او می آید

می رسد از همه جا رایحه ناب ظهور

دور گـردون خبرم داده که او می آید

دل گواهی بدهد رؤیت او نزدیک است

زانکه این بر دلم افتاده که او می آید

باید آماده شوی تا که کنی استقبال

باید آغوش تو بگشاده که او می آید

شاعر : احمدی فر (با تخلص مبشّر)

 

نیمه شب

در دیدن داغ لاله تصمیم گرفت

درباره زخم ناله تصمیم گرفت

گفتند چه کس سر پدر را گیرد

در نیمه شب سه ساله تصمیم گرفت

 اسماعیل سکاک

 

دَم مسیحایی

منم و آسمانِ زیبایی

کهکشانی همه تماشایی

منم و روحهای روحانی

صاحبان دَم مسیحایی

فاتح شام

حق خواسته که دست عطا داشته باشی

بالابنشینی و گدا داشته باشی

والله که حق است که در جمع بزرگان

بالای سر عمّه تو جا داشته باشی

دکمه بازگشت به بالا