در زاویهٔ گردش پیمانه نشستم
تا دستِ گدای سحرم را بپذیرد
منظورِ منِ بی سر و سامان خود ساقیست
پس اوست که باید نظرم را بپذیرد
در زاویهٔ گردش پیمانه نشستم
تا دستِ گدای سحرم را بپذیرد
منظورِ منِ بی سر و سامان خود ساقیست
پس اوست که باید نظرم را بپذیرد
امشب که به سر رشته ی تدبیر ندارم
دیوانه ام و میل به زنجیر ندارم
ابروی تو تا هست چرا منت شمشیر
من حوصله ی منت شمشیر ندارم
درهیاهوی ملک صحن تو دیدن دارد
شربتیآب در این کعبه چشیدن دارد
بااذان حرمت اشک چکیدن دارد
هم علیهم ولی الله اش شنیدن دارد
دل منپیش همان زلف دوتا مانده هنوز
دیدهدر حسرت دیدار شما مانده هنوز
بوسهیک روز به خاک قدمت خواهم زد
لب بهامید همان بوسه به پا مانده هنوز
این جمعه هم گذشت اما بدون تو
سخت است زندگی بر ما بدون تو
شد عادت همه کابوس جمعه شب
آغاز گشتن فردا بدون تو
دل را به انتظار تو دمساز کرده ایم
این گونه عشق خود به تو ابرازکرده ایم
هرجا کلاس درس سخن از تو گفتن است
ما دفتر گدایی خود باز کرده ایم
از لطف و مهر خود به دلم بیشتر نده
فرصت به حال متهم در به در نده
من با دلم که تنگ نشد از جدائیت…
قهرم تو هم جواب دلم را دگر نده
این روزها که زمزمه ی یار می کنم
خیلی هوای دیدن دلدار می کنم
در ماه مغفرت نشد آقا ببینمت
بر بی لیاقتی خود اقرار می کنم
گریه میکردم ولی با آن وضو می ساختم
داشتم باآبِ رویم آبرو می ساختم
گریه ام غسل طهارت بود زیر سایه اش
فطرتم رااز گناهان شست و شو می ساختم
بهر حاجاتاگر دست دعا برخیزد
دلبری هستبه هر حال به پا برخیزد
لطف آقایخراسان ز همه بیشتر است
هر زماناز دلِ پُر درد صدا برخیزد
حق به عرش خود نوشت آقا علی باشد فقط
صاحب عزّ و جلال ما علی باشد فقط
غیر حیدر در جهان مولای دیگر نیستنیست
از ازل گفته خدا مولا علی باشد فقط
جدا از این برکات سحر شدن کافی است
بیایی و بروی… بی خبر شدن کافی است
عزیز فاطمه تا کی به هر دری بزنم
بیا بیا که دگر در به در شدن کافی است