شعر مدح و مناجات

میخانه

در زاویهٔ گردش پیمانه نشستم

تا دستِ گدای سحرم را بپذیرد

منظورِ منِ بی سر و سامان خود ساقیست

پس اوست که باید نظرم را بپذیرد

سر رشته ی تدبیر

امشب که به سر رشته ی تدبیر ندارم

دیوانه ام و میل به زنجیر ندارم

ابروی تو تا هست چرا منت شمشیر

من حوصله ی منت شمشیر ندارم

در هیاهوی ملک

 

درهیاهوی ملک صحن تو دیدن دارد

شربتیآب در این کعبه چشیدن دارد

بااذان حرمت اشک چکیدن دارد

هم علیهم ولی الله اش شنیدن دارد

خوف و رجاء

دل منپیش همان زلف دوتا مانده هنوز

دیدهدر حسرت دیدار شما مانده هنوز

بوسهیک روز به خاک قدمت خواهم زد

لب بهامید همان بوسه به پا مانده هنوز

بی همسفر

 

این جمعه هم گذشت اما بدون تو

سخت است زندگی بر ما بدون تو

شد عادت همه کابوس جمعه شب

آغاز گشتن فردا بدون تو

کلاس درس

دل را به انتظار تو دمساز کرده ایم

این گونه عشق خود به تو ابرازکرده ایم

هرجا کلاس درس سخن از تو گفتن است

ما دفتر گدایی خود باز کرده ایم

روز های آخر عشق

از لطف و مهر خود به دلم بیشتر نده

فرصت به حال متهم در به در نده

من با دلم که تنگ نشد از جدائیت

قهرم تو هم جواب دلم را دگر نده

تحبس الدّعا

این روزها که زمزمه ی یار می کنم

خیلی هوای دیدن دلدار می کنم 

در ماه مغفرت نشد آقا ببینمت

بر بی لیاقتی خود اقرار می کنم 

گریه می کردم …

گریه میکردم ولی با آن وضو می ساختم

داشتم باآبِ رویم آبرو می ساختم

گریه ام  غسل طهارت بود زیر سایه اش

فطرتم رااز گناهان شست و شو می ساختم

آقای خراسان

 بهر حاجاتاگر دست دعا برخیزد

دلبری هستبه هر حال به پا برخیزد

 

لطف آقایخراسان ز همه بیشتر است

هر زماناز دلِ پُر درد صدا برخیزد

 

شیر مرد

 

حق به عرش خود نوشت آقا علی باشد فقط

صاحب عزّ و جلال ما علی باشد فقط

غیر حیدر در جهان مولای دیگر نیستنیست

از ازل گفته خدا مولا علی باشد فقط

بی خبر

 

جدا از این برکات سحر شدن کافی است

بیایی و بروی… بی خبر شدن کافی است

عزیز فاطمه تا کی به هر دری بزنم

بیا بیا که دگر در به در شدن کافی است

دکمه بازگشت به بالا