هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم
حُسن ختام و پرچم پایان نهضتم
بابا خوش آمدی که ببینی که شهر شام
افتاده در خروش ز غوغای غربتم
هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم
حُسن ختام و پرچم پایان نهضتم
بابا خوش آمدی که ببینی که شهر شام
افتاده در خروش ز غوغای غربتم
تا سر زند خورشید او از صبح بامش
یک آسمان مست از تماشای مدامش
تا گردباد شوق او در دشت پیچید
صدها رمه آهو نشسته بین دامش
وقتی که عرش از غم تو غرق ماتم است
گر عالمی حسینه ات هم شود کم است
لب تشنه است دیده ی ما ای قتیل اشک
اما زمان روضه ی تو دیده زمزم است
دست از سر دل بر نمیدارد غم تو
با ما چه کرده سوز داغ و ماتم تو
وقتی دلم را از گِل اشک آفریدند
شد طینت من از غبار پرچم تو
آنکس که با نگاه دل ما شکار کرد
تنها خدا گواست که با ما چه کارکرد
برما چشاند لذت سوز جنون عشق
ما را اسیر آتش این انتظار کرد
وقتی که عرصه بر نفسم تنگ میشود
یا شیشه دلم به غمی رنگ میشود
بغض ترک ترک شده ام هر زمان شکست
قلبم به نبض روضه هماهنگ میشود
به روز حشر کفن پوشهای سینه کبود
به حال هروله یکسر ندای ما ارباب
چه کرده داغ تو با سینه های ما ارباب
که آه میچکد از ربنای ما ارباب
شراب و اشک دو تا میهمان جام منند
که این دو باعث سر مستی مدام منند
شراب از خم قالو بلی و اشک ازخون
دو رکن هستی من علت دوام منند
بزم حضور بی تو فراهم نمیشود
ایمان بدون عشق تو محکم نمیشود
بر کائنات گر که کنی لطف بی حساب
یک ذره از خزانه ی تو کم نمیشود
کار من نوکری و کار حسین است کَرَم
من ز شغلم بسوی حرفه ی دیگر نروم
تا حوالتگه دل در حرم کرب وبلاست
گر که دنیا نبُوَد در کف مقصود چه غم
نوکر خانه ی ارباب و غم دنیا ؟ وای
لحظه ای نیز نیاید غم دنیا به سرم
هیچ بودم من و او خواست که با “کنفیکون“
رهنمونم بشود جانب هستی ز عدم
آفریننده ی نوکر چه کسی جز شاه است؟
خاک آب و گل من هست غباری ز حرم
به دم و بازدم سینه زنانش سوگند
طپش سینه حسین است فقط دم همه دم
دعبل زار نگهدار سر رشته ی عشق
نوکر کوی حسینی و سگ ماه دمشق
مجید خضرایی
(( بعد از تو آب, معنی دریاشدن نداشت))
گُم بود در خجالت و پیداشدن نداشت
بی بوی رویت ای مهِ یکتای هاشمی
(( شب مانده بود و جرأتِ فرداشدن نداشت))
هر کس بر تو نبارد بصیر نیست
آزاده نیست آنکه به عشقت اسیر نیست
کافر کسی است کز تو نمازش تهی بُوَد
درمانده هر که به کویت فقیر نیست