آمدم سرزده بی حرف و سخن
خسته ام خسته ز آلوده شدن
به بزرگیت نظر کن نه به من
من شکستم دل تو! تو نشکن
شعر مدح و مناجات
دوباره با رو سیاهی اومدم
اومدم حال دلم رو خوب کنی
پیش هر طبیبی رفتم نتوست
اومدم مریضیمو تو خوب کنی
باری ندارد عمرم ، استغفار دارد
بسکه گنه کاری ام استمرار دارد
من آن خطا کارم فرو رفته در عصیان
من آن بدم که در گُنه اصرار دارد
آنچنان زخم گناهان به پرم افتاده
که به صد شهر دگر هم خبرم افتاده
هرچه را جمع نمودم سر یک غفلت سوخت
زیر پای همه حالا ثمرم افتاده
برزخمهای سینهی عاشق دوا بس است
داغ ندیدنت به جگرهای ما بس است
بی تو شبیه کوچهی تنگ است شهرمان
ای زائر شهید مدینه بیا بس است
بـگــذر تو از جـرم و خـطـایـم
مـن غـرق در جـور و جـفـایـم
رنــــجــــــور از درد و بــلایــم
خوشنیست این حالوهوایم
فیض بیداری وقت سحرم دست علیست
ای خدا شکر که برروی سرم دست علیست
عزتش مال خودش بود به من هم بخشید
آبرویی که به آن مفتخرم دست علیست
در مناجات همانوقت که “لَن” داد به من
شکر کردم که کمی اذن سخن داد به من
لال بودم کمکم کرد صدایش بزنم
بیشتر از حد ظرفیت من داد به من
جز تو کسی زحالِ زارم خبر ندارد
چون من کسی برای تو دردسر ندارد
جز تو کسی به رویم در وا نکرده هرشب
جز خانه ی تو جایی این دربه در ندارد
گنج مخزون که خدا داشت، گدا هم دارد
این گدا فاطمه دارد که خدا هم دارد
بی جهت خالق ما خالق حیدر نشده
نظری داشت به سلمان که به ما هم دارد
وقتی وجودِ گُل بدونِ خار ممکن نیست!
مهمانی ات بی بنده ی بَدکار ممکن نیست!
خواهم بِبَندم کوله بارِ بندگی ام را
وقتی نباشم هر سَحَر بیدار ممکن نیست!
آمدم در میزنم یا رب گدایت را ببین
باز هم این بنده بی دست و پایت را ببین
ظرف خالی طعام سائلت را پر نکن
نان من گریه است نان بنده را آجر نکن