همینکه اسوهی اهل ولا ام ابیها شد
ظهور دین ما هم با تولا و تبرا شد
دلیل از مادرش باید بپرسد حتماََ ان کس که
به قدر اَرزنی بغض علی در سینه اش جا شد
همینکه اسوهی اهل ولا ام ابیها شد
ظهور دین ما هم با تولا و تبرا شد
دلیل از مادرش باید بپرسد حتماََ ان کس که
به قدر اَرزنی بغض علی در سینه اش جا شد
ای ابر پرُ باران در این عصر کویری
دست مرا پُر کن در ایام فقیری
صحرا به صحرا آمدم دنبالت آقا
بوسه به پایت می زنم در هر مسیری
سخن از روز نخست است… وَ قبل از اول
از همان روز که فرمود:(على=خیرالعمل)
همه جا خواند محمد، که على ، جان من است
خط به خط مدح علی ، عزت قرآن من است
تاج سر دو دنیا امامتت مبارک
ای ذوالفقار مولا امامتت مبارک
اِغفِرلَنا ذُنُوبا، نَشکُوا اِلیکَ آقا
مُردیم یَا اَبَانا امامتت مبارک
سینه ی تنگم مجال آه ندارد
جان به هوای لب است و راه ندارد
گوشه ی چشمی به سوی گوشه نشین کن
زانکه جز این گوشه کس پناه ندارد
برای بندهی عاصی ؛ پناهگاه کجاست!؟
بدون هیچ تعارف بگویمت رو راست:
” مرا بدونِ تو در این حیات ، واویلاست
رضایتِ تو اگر بود ، کردگار ، رضاست
مگو که روی منِ بیپناه ، در ، بستی
از ابتدای هفته فقط آه می کِشیم
ما هر سهشنبه ناله ی جانکاه می کِشیم
هِی جمعه روی جمعه تلنبار می شود…
دردِ فِراق را همه ی ماه می کِشیم
سامرا، از غم تو، جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت، نگران است هنوز
دل شهزادهی روم، آینهی دلبریت
تاکها مست تو و این لقب عسکریت
هر دلی بیدار شد در گیر و دار خواب نیست
خواب چیزی غیر مردن در دل مرداب نیست
خواب بودم در حریمش وقت بیداری رسید
دیدم اینجا هیچ کس مانند من بیدار نیست
همین که نامِ تو آمد به لب نَشدها شد
خـلاصه هر گـِرهیِ کـورِ کارِ ما واٰ شد
بهنامتان که رسیدیم صحبت از کَرم است
به نامـتان که رسیـدیم آسـمان تا شد
عشق خلاصهست در خصال محمد
عقل نخی کهنه از عقال محمد
جلوهی حق روی بیمثال محمد
«ماه فروماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد»
دانه را صیاد می پاشد، کبوتر میخورد
زحمتش را می کشد مولا و نوکر میخورد
خلقتم دست خدا بود و علی و فاطمه
ریشه ام حتماً به سلمان یا ابوذر میخورد