شعر مدح و مناجات

عشق

عشق خلاصه‌ست در خصال محمد
عقل نخی کهنه از عقال محمد
جلوه‌ی حق روی بی‌مثال محمد
«ماه فروماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد»

ناد علی

دانه را صیاد می پاشد، کبوتر میخورد
زحمتش را می کشد مولا و نوکر میخورد

خلقتم دست خدا بود و علی و فاطمه
ریشه ام حتماً به سلمان یا ابوذر میخورد

یا علی

حتما نباید معجزه شق القمر باشد
یا اینکه اعجاز عصا مار دوسر باشد

آنچه خدا خواهد همان مقدور خواهدشد
هر معجزه با آن پیامش معتبر باشد

دم‌به‌دم

دم‌به‌دم فاطمه با هر قدمش گفت: «علی»
چه مبارک قدمی و چه مبارک غزلی!
 
و خدا گفت «عَلِیٌّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَر»
و علی گفت که «زَهْرا بَشَرٌ کُفْوُ عَلِی»!
 

اُم اَبیها

وقتی خدا دو لوح و قلم را درست کرد
نوری میان عرش معلی درست کرد
با نور فاطمه به جهان جان دمید و بعد
مارا گدای “اُم اَبیها” درست کرد

آقای جهان

فکر غزلی بودم و نزدیک اَذان شد
شعری به لبم آمد جاری به زبان شد
سنگی که تو کردی نظرش دُرِّ گِران شد
“هرکس که گدای تو شد آقای جهان شد”
سرچشمه ی جوشانی و خود آب حیاتی
مولایی و شایسته ی ختم صلواتی

زمین روشن شد

روی سجاده نشستم؛ حرمت معلوم است
پرچمت؛ روضه‌ی پُر پیچ و خمت معلوم است

گنبدِ زردِ تو تابید، زمین روشن شد
در شبم منظره‌ی صبحدمت معلوم است

هرچه دارم

ای که ارباب شدی که رو به هرکَس نَزَنم
آن که از عالم و آدم شده دلخسته منم

شهره بودم به بدی در همه جا تا اینکه
سیبِ لبخندِ تو شد باعثِ آدم شدنم

ردِّ پایت

آمدی در خاک ایران،خاک ایران سبز شد

از جنوب کشور من تا خراسان سبز شد

ردِّ پایت شد مسیر رودهای بی قرار

هر کجا که آمدی حتی بیابان سبز شد

ای رئوف

ای رئوف همیشه خوب ، سلام
پیش تو میشود دلم آرام
شد زیارت همیشه نیمه تمام
هرکه رویت ندید،شد ناکام
کاش قلب مرا تکان بدهی
دیگر این بار رخ نشان بدهی

ندارم وحشت

 

دلم را کرده ای امشب روان سوی خراسانت
دخیلم بسته ای با شال غم در کنج ایوانت

“تو آن کردی به جان ما که ابراهیم با آتش”
کویر خشک با مهر و تولا شد گلستانت

ملامت نکنید

برسانید نگار و سر و سامان مرا
بگذارید سر راه حرم، جان مرا

کعبه یک سنگ نشان است، خدا کم نکند
لطف پی در پی سلطان خراسان مرا

دکمه بازگشت به بالا