شعر مدح و مناجات

انگور نجف

چنان صیدی که از کنج قفس بیرون نمی‌آید
یقین دارم که بی اذنش نفس بیرون نمی‌آید

علی شاه است شاهی که همه عالم فقیر اوست
ولی جز با لباسی مندرس بیرون نمی‌آید

عاشق سوختن

بیش از هر چیز عاشق، سوختن را از بر است

بال نه، حیثیت پروانه ها خاکستر است

حاء و سین و یاء و نون تسکین غم های پدر

حاء و سین و یاء و نون رمز دعای مادر است

از تو اخباری ندارم

من را بخر ، جز تو خریداری ندارم
خالیست دستم ؛ توشه و باری ندارم

این غصّه هم زجرآور است اندازه‌ی خود:
” از غیرم آگه ، از تو اخباری ندارم “

صورتت خورشید

 

شعر را باید که در وصف شما آغاز کرد
هرکسی اینگونه بود در کار خود اعجاز کرد
با قلم بر روی نامت می شود پرواز کرد
هم قوافی را به تحریر قلم همساز کرد
“واژه ها گنگند تا اینکه تو را معنا کنند”
کِی توانستند حُسنی از تورا افشا کنند؟!

خادمان

ای سمت خود کشانده خواص و عوام را

دریاب این سپاه پیاده نظام را…

هر کس سلام داد تو را در سفر، گرفت

در موکب نخست، جواب سلام را

اسمِ‌ اَعظم‌ است

وقت ادای حقّ رسول مُکرّم است
نُوحُوا‌عَلی‌َالحُسَین‌ که‌هنگامه‌ی‌ غَم‌است

شَهرُ‌البُکاء و خاص‌ترین‌ماهِ‌سالِ ماست
(این‌رستخیزِ عام‌که نامش‌مُحر‌ّم است)*

غمخوارِ

غمخوارِ کربلا غم عالم نمی‌خورد
دنیایِ بی حسین به دردم نمی‌خورد

هرکس که خورد نان تو جایی نمی‌رود
هرکس که خورد داغِ تو را غم نمی‌خورد

اباعبدالله

بنویسید مرا یار اباعبدالله
اولین بنده ی دربار اباعبدالله

منتظرمانده دیدار اباعبدالله
من کجا و سر بازار اباعبدالله

از تو نگشتم جدا

 

جلوه‌ی روی تو بود، طور مناجات ما
کعبه‌ی کوی تو بود، قبله‌ی حاجات ما

شربت دیدار تو، آب حیات همه
صحبت این ناکسان، مرگ مفاجات ما

امتحان

تاوان بگیر از ما ولی در این زمان نه

ما را به ماه ات میهمان کن، امتحان نه

با هرچه میخواهی بزن اما عزیزم

با دوریِّ از روضه و گریه کنان نه

روزگار

مانند مویت شد پریشان روزگارم

نامت دلیلِ گریه ی بی اختیارم

مثل جوان از دست داده، وقتِ گریه

تا هفت خانه میرود داد و هوارم

حضرتِ باران

بیا که صوتِ قرآنت کران تا بیکران جاریست
طنینِ گام های تو به گوشِ عاشقان جاریست

تو که می دانی آقا جان غمِ تنهاییِ ما را
نهان از درد لبریز و سرشک از دیدگان جاریست

دکمه بازگشت به بالا