اشعار مناجات با خدا
کوله باری مملو از بار گناه آورده ام
باز هم در محضرت روی سیاه آورده ام
از همه جا رانده و سویت پناه آورده ام
هستی ام را با امید یک نگاه آورده ام
ای اله دردمندان , دردمندی آمده
یا غیاث المستغیثین مستمندی آمده
خانه ی دل را به خشت بی وفایی ساختم
غرق در بازی و صاحبخانه را نشناختم
پای عصیانم صفای نیمه شب را باختم
من به هر کس که رسیدم جز تورو انداختم
گوشه ی چشمی به احوال پریشانم بکن
ای خدایا رحم بر چشمان گریانم بکن
بین عشاق هر کسی دلداده باشد بهتر است
مستی ام وقتی که کوثر باده باشد بهتر است
سر به زیریم سر سجاده باشد بهتر است
چون شجر هر قدر که افتاده باشد بهتر است
قامتم را حیف شد که معصیت خم کرده است
اشکهایم را نگاه مبتلا کم کرده است
کاسه های خالیم را میشود که پر کنی؟
عبد عاصی را حفاظت از بلا و ضر کنی؟
قلب سنگی و سیاهم را شبیه در کنی؟
من پشیمان آمدم شاید مرا هم حر کنی
سفره ی دل را اجازه میدهی تا وا کنم؟
شرم دارم که سرم را محضرت بالا کنم
مرغ بسمل را مهیای شبی پرواز کن
امشب آخر لطف کن در را به رویم باز کن
کار احیا کردن این مرده را آغاز کن
پای من را به نجف یکبار دیگر باز کن
حتم دارم مرتضی پشت وپناهم میشود
سور و سات بخششم فورا فراهم میشود
هر کجا خوردم زمین زینب مرا امداد داد
گریه کردن را به من با گریه هایش یاد داد
آنچه میشد یا که میباید به ما میداد داد
قلب ویرانه خرید و در عوض آباد داد
درد ها بسیار و درمان با دوای زینب است
آبرویی هم اگر هست از دعای زینب است
حرف زینب چون وسط آمد پریشانش شدم
بی قرار صوت محزون حسین جانش شدم
بارها در خلوتم بودم که گریانش شدم
خواب دیدم سوریه از جان نثارانش شدم
گریه بر اومثل گریه بر حسین است و حسن
عالمی گریه کنش , او اشکبار بی کفن
پیش چشمان عقیله روی سینه جا گرفت
با وقاهت پنجه ای انداخت گیسو را گرفت
با کمکاز گیسویش سر را کمی بالا گرفت
خنجر کند خودش را روی حنجر تا گرفت
مادری فریاد زد که دست بردار از سرش
جای پایت مانده روی صحن پاک پیکرش
محمد کیخسروی