سلام حضرت بانو
سلام حضرت بانو گدا نمیخواهی؟
عزیز ضامن آهو گدا نمیخواهی؟
دلم گرفته به غم خو گدا نمیخواهی؟
شدم اسیر هیاهو گدا نمیخواهی؟
مران, به جان عزیزت پناه آوردم
خجالتم نده بانو گناه آوردم
تهیست دستم و یک سینه آه آوردم
تو سر شکستهء بی دست و پا نمیخواهی؟
نگاه کن به دلم, بی قرار یعنی من
خزان گرفتهء بی برگ و بار یعنی من
فقیر و بی هنر و خوار و زار یعنی من
عزا گرفته دلم بی نوا نمیخواهی؟
قسم به علم امامت علیمه یعنی تو
به حلم حضرت حجت حلیمه یعنی تو
قسم به نفس کرامت کریمه یعنی تو
میان این همه سائل مرا نمیخواهی؟
پناه بی کس و کاران نکن ردم بی بی
ببین که دلهره دارم, نگو بدم بی بی
فقیر و خسته به درگاهت آمدم بی بی
دل خرابِ به غم مبتلا نمیخواهی؟
من آمدم که بگویم فقط تو را دارم
ببار! بار دگر مانده بین گِل بارم
نخواه دست ازین التماس بردارم
مرا تو محض رضای خدا نمیخواهی؟
به یُمن عشق تو شاید خدا نگاهم کرد
نظر به آه من و این دل سیاهم کرد
به یک اشارهء تو عمر نوح خواهم کرد
تو خضر سازی و آب بقا نمیخواهی!
نمیرد آنکه برای غم شما پژمرد
نمیرد آنکه دلش را به رحمت تو سپرد
به امر تو دل دریا شکاف خواهد خورد
برای معجزه هایت عصا نمیخواهی!
تو جلوه کردی و قم شد دلیل معتبرش
همان حرم که پر از انبیاست هر سحرش
حرم نگو که نشسته بهشت پشت درش
تو عرش داری و باد صبا نمیخواهی!
درون صحن تو پهن است بال جبرائیل
شدست خادمتان, خوش بحال جبرائیل
چه بی ریاست, گلی بر جمال جبرائیل
غلام و نوکر پر ادعا نمیخواهی!
شباهت تو به آن کوه صبر دیرینست
شبیه نور عظیمی که رو به آیینست
شدست آینه ایوان و علتش این است
خدای آینه! ایوان طلا نمیخواهی!!
شبیه زینبی اما تفاوتی هم هست
همیشه دور و بر تو زیاد محرم هست
اگرچه بعد برادر به سینه ات غم هست
اگر شهید شود, بوریا نمیخواهی…
عماد بهرامی