سلطان تویی,ضامن تویی
روز ازل در عرش با اذن خداوند
ما را غبار سنگ های صحن کردند
وقت نماز صبح در صحنت ملائک
با خادمانت فرش ها را پهن کردند
این قوم را با دست خالی برمگردان
این زائران جایی به جز مشهد ندارند
وقتی تو حج مستمندانی رضا جان
این سنگ ها چیزی کم از اسود مدارند
ماسنگ بودیم و تراش عشق خوردیم
تا در رکابت اندکی قیمت بگیریم
اذنی بده تا موقع غسل شهادت
از خواهرت در شهر قم رخصت بگیریم
ایران همه دولت سرای توست اقا
سلطان تویی,ضامن تویی,مولا توهستی
ما سنگ بی جان کف دریای سرخیم
تا ناخدای کشتی دنیا تو هستی
تا شاعران و ذاکران جمع اند اینجا
این جمع ها را نیز زهرا دوست دارد
دعبل بیا قدری بخوان از شعرهایت
مولای عالم روضه ات را دوست دارد
یا شیعتی مهما شربتم,وای از این غم
لب تشنه را بین دو نهر اب کشتند
نیلوفر دریای عصمت را چگونه
بر روی آب تیره ی مرداب کشتند
ای محتشم حالا تو قدری روضه خوان باش
از کشته ی افتاده در هامون زینب
زلف کمند بی کسی در پیچ و تاب است
ای وای من از لاله ی گلگون زینب
ای زینبم میدیدم از آنسوی گودال
از خاک مقتل زلف من را جمع کردی
دیدی که جای بوسه ای دیگر نمانده
در بین آغوشت بدن را جمع کردی
ای محتشم بس کن که مولای دوعالم
در روضه ات رنگ از رخ ماهش پریده
مانند جد بی کس و مظلومش انگار
عالم به خود دیگر شهیدی را ندیده
محمد صادق باقی زاده