شعر محرم و صفرشعر مصائب اسارت كوفه

لعنت به شمر

جبرِ نگاهت از دلِ من اختیار برد
زلفت رسید و پای مرا پای دار برد

بسته شده است بار تمام قبیله اش
هرکس به دوش خویش , برای تو بار برد

بالاترین عبادت من اشک بر شماست
باید که گریه محضر پروردگار برد

مقتل نوشته است چه زجری کشیده ای
یک نصف روز ذبح گلوی تو کار برد

ته مانده های جسم تو چسبید زیر نعل
تا شهر کوفه جسم تورا ده سوار برد

ای افتخار عالمیان جامه ی تورا
یک نانجیب آمد و با افتخار برد

یعنی یکی نبود بگوید سه شعبه را
باید بجای جنگ , برای شکار برد

بیچاره شد رباب زمانیکه حرمله
همراه خود به پشت حرم نیزه دار برد

لعنت به شمر , اهل و عیال تورا حسین
پای برهنه روی مغیلان و خار برد

قوم حسود هند جگرخوار , عاقبت
قوم تورا به مجلس بی بند و بار برد

آخر عقیله ناقه ی عریان سوار شد
اورا به ناکجا ستم روزگار برد

زینب , دلِ شکسته و یک صورت کبود
از کربلا برای خودش یادگار برد

رضا قربانی

نمایش بیشتر

رضا قربانی

اشعار به روز در سایت حدیث اشک قرار میگیرد

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا