لبریزِ ازعشق تو
از ما مگیر هرگز تمنای دعا را
ما را نبردی؛ پس بیاور کربلا را
از دست دارم میدهم اشک و بکا را
از دامنت خالی نکن دست گدا را
خسته شدم با این همه چون و چرا من
لبریزِ ازعشق تو بود این دل ؛ نه آهن
زیبا ترین افسانه ها را ما کشیدیم
یک گنبد و یک صحن و یک اقا کشیدیم
هر جا نبود اسمت به اسمت پا کشیدیم
یا خون دل خوردیم گاهی یا کشیدیم
دلبسته این پرچم سرخ و سیاهیم
ما از محرم تا محرم غرق آهیم
زیباتر از این روضه ها جایی ندیدیم
رنگین تر از چای دمت چایی ندیدیم
جز از در روضه بفرمایی ندیدیم
دیدیم هر چه غیر از اقایی ندیدیم
هر سال رفتن های ما با آمدن بود
امسال هم گر امدم لطف حسن بود
از عمه گویم از سر و سنگ صبورش
از روضهء مردی که له گردد غررورش
از خولی و ازخانه و کنج تنورش
از آن زنی که سخت میگردد عبورش
از روضه های ظهر روز خستگی تا
آن روضه طفلی که خواهد شد معما
طفلی که روی دست بابا آب میشد
از شدت گرمیِ گرما آب میشد
یا تشنه تر میشد لبش یا آب میشد
پیش رباب و زینب اقا آب میشد
بس کن ربابِ زینب از ؛ اینجا بلند است
مادر که میبیند سرِ نی ها بلند است
محمد مهدی نسترن