باز هم سوخته انگار در این کوچه
نمکی خورده به زخم جگر این کوچه
من از این کوچه از این راه بدم می آید
بس که شوم است همیشه خبر این کوچه
این که عمامه اش افتاده زمین یعنی که
ازدحامی شده انگار سر این کوچه
پیرمردی وسط راه زمین خورد ولی
همه شادند چرا دور و بر این کوچه
وسط خانه دل دخترکی می لرزد
روی خاک است همین که پدر این کوچه
آشنا می زند این صحنه دو دست بسته
قبل تر دیده دو چشمان تر این کوچه
کاش این بار نسوزد بدن بانویی
از شررهای در شعله ور این کوچه
آه یکبار علی بود و علی بود و علی
آه بانوی علی و گذر این کوچه
چل نفر آمده بودند میان خانه
چل نفر آمده بودند سر این کوچه
بوی خون میرسد انگار هنوز از دیوار
بوی خون میرسد از میخ در این کوچه
احمد شاکری