از فقیران غیر ناله انتظارى نیست که
در خزان ما به جز گریه بهارى نیست که
دامن اهل کرم دارد گدا را میبرد
جذبه از معشوق ما باشد هوارى نیست که
سفرهِ شاهانهِ خانه به نام نوکر است
پس همه شاهیم نه! حرف ندارى نیست که
من همان صیدم که خود دنبال صیاد آمدم
چون کمان دست على افتد فرارى نیست که
کار من این است هر شب سمت “او” سجده برم
کار دست مرتضى باشد که کارى نیست که
این زمین هر چه بکارى چند برابر میشود
روى دست خاک این کوچه غبارى نیست که
حسرت جنت نخوردم زیر ایوان نجف
بین آغوش على جنت ندارى نیست که
لا فتی الاّ علی , لا سیف الاّ ذولفقار
گر “یدالله”ى نباشد ذولفقارى نیست که
فرش بیت مرتضى را فاطمه جارو زده
سهم بیت الله هم این خانه دارى نیست که
علیرضا عنصرى