چه تشهّد و سلامی، چه نماز بی ریایی
چه حجابِ دلنشینی، چه وقارِ دلربایی
شده سرگرم به تفسیرِ زوایایِ تو خورشید
به صلابتِ تو به به! چه نجابت و حیایی
به تو رو کرده برادر شده مشتاق حضورت
که فقط خواهر سلطانی و معصومۂ مایی
شده مشغول به ذکر تو و گل کرده سحرها
به لبِ خادم صحنت غزلِ شیخِ بهایی
همه شب ذکر لبش بوده در ایوانِ تو «بهجت»
چه رواق و آستان و حرم ِ گره گشایی
شُعرا گوشۂ ایوانِ تو آیینه سرودند
چه غزلوارۂ آیینی و چه حال و هوایی
همه مشغول به پابوس تو پیچیده در این صحن
چه مناجاتِ دل انگیزی و چه مدح و ثنایی
طلبیدی و شنیدم به خدا حینِ ورودم
که تو ای زائر من، دیر رسیدی و کجایی؟!
پدرت بابِ حوائج، تو کریمه، منِ سائل-
به خودت رو زده ام! آمده ام محض گدایی
سرِ راه تو نشستم به امیدی که به من هم
کمی از سمتِ قنوتت برسد خیلِ دعایی
بده در راهِ خدا و برسان برگِ براتِ
سفرِ سوریه! یا که نجف و کرب و بلایی
مرضیه عاطفی