المنت لله که شدم شیعه ایران
تنها کس و کارم شده آقای خراسان
فخرم شده همسایگی ِ حضرت سلطان
یک عمر نشستم سَر ِ این سفره ی احسان
من آخر خط بودم و او داد پناهم
روی سیهم دید ، ولی کرد نگاهم
در مدح تو محکوم ، به حیرانی ام آقا
پابوسی تو برد پریشانی ام آقا
ای چاره ی هر بی سر و سامانی ام آقا
آخر کُنَد عشق تو خراسانی ام آقا
دیوانه مشهد شدم و حال و هوایش
داده است به من جان ، حرم و خاطره هایش
هر چند به جز آه به پیمانه نداریم
سرمایه به جز این دل دیوانه نداریم
در خانه اگر سفره ی شاهانه نداریم
جز صحن گوهرشاد تو میخانه نداریم
میخانه ی ما مست کننده است خیالش
هر کس که در آن مست نشد وای به حالش
ای سایه ی بالاسرم ای راه نجاتم
ای قبله و قرآن من و صوم و صلاتم
ای آب حیاط حرمت ، آب حیاتم
جز تو که به دادم برسد وقت وفاتم
عمرم شده با نوکری خوب کسی سر
فریاد رسم گر تویی از مرگ چه بهتر ؟
افسوس خورم تا ابد از بی سر و پایی
نه فرشچیان گشتم و نه شیخ بهایی
نه دعبلم و روی لبم شعر رسایی
نه خوب غلامی بلدم من نه گدایی
اما تو نگفتی که نیا در حرم آقا
مثل پدری دست کشیدی سرم آقا
ای در حرمت ناشدنی ها ، شدنی ها
از عشق تو هستیم اویس قرنی ها
مدیون تو این روضه و این سینه زنی ها
ای صحن رویای بقیع حسنی ها
در صحن تو هر کس که به لب داشت حسن جان
حس کرد که در قلب بهشت است به قرآن
ای صاحب بی چون و چرای وطن ما
ای جان جهان ، خسرو شیرین دهن ما
مدیون ِکرم خانه ی تو مرد و زن ما
کار که به جز توست حسینی شدن ما ؟
لطف نظر توست فقط قبله عالم !
این قصه وابستگی ما به مُحرّم
ما قوم عجم بی سر و سامان حسینیم
از لطف دعای تو پریشان حسینیم
چی بهتر از این است که گریان حسینیم
دیوانه داغ لب عطشان حسینیم
از مرد و زن شیعه گرفته سر و سامان
گودال ِ پر از نیزه شکسته ، تن عریان
محمد حسین رحیمیان